رمان ازدواج سنتی
-
رمان ازدواج سنتی پارت دوازدهم
پارت دوازدهم. با لبخند به زیبا خیره شدم، یک هفته خونه داری بهش ساخته بود! ـــ خب دیگه چخبر؟! اکتای…
بیشتر بخوانید » -
رمان ازدواج سنتی پارت یازدهم
پارت یازدهم به دستام جون دادم و با چنگال تکهای از گوشت رو داخل دهنم گذاشتم و به سکوت اون…
بیشتر بخوانید » -
رمان ازدواج سنتی پارت دهم
پارت دهم الان دو روزی می گذره از اون شب که من فقط شبا دستای پیچده شده دور کمرم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان ازدواج سنتی پارت نهم
پارت نهم ـــ تو از کجا ماساژ یاد داری؟! ـــ مامانم همیشه بابام و ماساژ میداد چون کارش سخت بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان ازدواج سنتی پارت هشتم
پارت هشتم برای اخرین بار به گرد و خاک به جا مونده از ماشین ها نگاه کردم، بدون اینکه اکتای…
بیشتر بخوانید » -
رمان ازدواج سنتی پارت هفتم
پارت هفتم با استرس دستام توهم قلاب کردم و بهم فشار دادم، قراره که اکتای بیاد اتاقم و باهم حرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان ازدواج سنتی پارت ششم
پارت ششم روبه روی زیبا و باز کرد، یک نیم ست ناز بود. ــ قابل عروس گلم رو نداره. بهار…
بیشتر بخوانید » -
رمان ازدواج سنتی پارت پنجم
پارت پنجم حوله رو دور موهای خیسم بستم، با سر و صدا از توی حیاط به سمت پنجره و پرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان ازدواج سنتی پارت چهارم
پارت چهارم سرش از توی موبایلاش در آورد و با صدای بلندی گفت:آزاده لباسای سوارکاریم و آماده کن. ناخواسته بدون…
بیشتر بخوانید » -
رمان ازدواج سنتی پارت سوم
پارت سوم بیکار توی اتاق می چرخیدم، بعد از اون همه خواب معلوم بود که شب سرگردون میشم! در تراس…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2