رمان انتقام خون
-
رمان انتقام خون پارت ۷۴
دخترکم خود را به سمتم میکشد و با دستان کوچکش سعی میکند اشکهایم را پاک کند آوینا_ماما….دره نه دست کوچکش…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۷۳
دستانم به طرز عجیبی میلرزند و حتی نمیتوانم آوینا را درست بغل بگیرم کلید را درون قفل رها میکنم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۷۲
صدایش اینبار کمی کلافه است زمانی که میگوید آرمین_نه شرکتم چیشده آرمان……….اتفاقی افتاده؟ درحالی که به سمت پنجره میروم آرام…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۷۱
جلو میروم و کنار آرمان میایستم نگاهم را به چهره بغض کرده دخترکم میدهم دستهایم را به سمتش…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۷۰
مبهوت نگاهم میکند نگاهم را به گوشه میز میدوزم کمی بعد صدای متعجبش را میشنوم هلما_ماموریت؟…………..کی میخوای…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۷۰
مبهوت نگاهم میکند نگاهم را به گوشه میز میدوزم کمی بعد صدای متعجبش را میشنوم هلما_ماموریت؟…………..کی میخوای بری؟………..چقدر طول میکشه؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۹
بابا نیم نگاه بیتفاوتی به کلافگیام میاندازد و خیره به پرونده پیش رویش میگوید بابا_باید بری….. سرش را بالا میگیرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۸
فاصله حیاط تا در خانه را با قدمهای بلند طی میکنم زمانی که دخترکم را در آغوش مامان فرشته نمیبینم…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۷
میبینم در تاریک و روشنی اتاق پوزخند نفرتانگیزش را میبینم همانی که زمان کشتن خانوادهام گوشه لبش نقش بسته بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶۶
بعد از خوردن شام هلما آوینا را برای خواب به اتاقش میبرد و من نشسته بر روی مبل به این…
بیشتر بخوانید »