رمان انقضای عشقمان
-
رمان انقضای عشقمان قسمت هشتم
– خب؟ هی بهم گفتین ساکت باش، ساکت باش، حرفی هم دارین الآن؟ حرصی جوابش رو دادم. – گند زدی،…
بیشتر بخوانید » -
رمان انقضای عشقمان قسمت هفتم
پاهام سست شدن و خواستم بیوفتم که شیدا زیر بازوهام رو گرفت و متحمل وزنم شد. سر آرام بالا اومد…
بیشتر بخوانید » -
رمان انقضای عشقمان قسمت ششم
توی خوابگاه اتفاقاتی که رقم خورده بود رو برای شیدا گفتم و اون هم ابراز خوشحالی کرد. چون دیگه فردا…
بیشتر بخوانید » -
رمان انقضای عشقمان قسمت پنجم
– پشت سر دیگران حرف زدن گناههها، خانوم رحیمی بزرگوار. آب دهنم رو قورت دادم و حتی به عقب هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان انقضای عشقمان قسمت چهارم
نگاه آریا سمت من چرخید و با دیدنم لبخندی دلربا زد که کم مونده بود وا برم لعنتی. برای حفظ…
بیشتر بخوانید » -
رمان انقضای عشقمان قسمت سوم
با شیدا کرخکنان به خونه برگشتیم و چون ظهر شده بود، شیدا هم از من خداحافظی کرد و تنهایی به…
بیشتر بخوانید » -
رمان انقضای عشقمان قسمت دوم
پوست لبم رو جوییدم و به مغزم فشار آوردم. کلمبیا؟ نچ نه بابا اون نبود. کلامیا؟ نه اینهم نبود. پوف…
بیشتر بخوانید » -
رمان انقضای عشقمان قسمت اول
رمان: انقضای عشقمان نویسنده: آلباتروس ژانر: عاشقانه، معمایی خلاصه: سوت شروع زمانی زده میشه که آزمایش لیام چیزی رو اثبات…
بیشتر بخوانید »