رمان تو برای او
-
رمان تو برای او پارت 19
فرزانه کنار حوض آلبوم به دست نشسته و منتظر رستاست تا آلبوم را باز کند. رستا سریع بیرون میرود و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت 18
فرزانه میگوید:بیشتر از خودت میگی برام؟البته اگه فصولی نیست. لبخند رستا جان میگیرد و میگوید:فضولی چیه بابا.اتفاقا من عاشق حرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت 17
بیرون میرود و پتو را سمت فرزانه میگیرد و میگوید:ببخشید تروخدا یه شیش هفت سالی هست کسی به اینجا سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت 16
_خدای من…چقدر یه نفر میتونه پست فطرت باشه. صدای رستا بود که با بغض این حرف را میزد.خود فرزانه هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۵
همه چیز در هم بود .رستا درک نمیکرد.فرزین و فرزانه برادر خواهر ناتنی بودند .انجا خانه ی فرزانه بود و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۴
کلید را می اندازد و وارد خانه میشود.خانه ای ۱۶ سال در آن زندگی کرده بود. خانه ای پر از…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۳
_چیشد؟ صدای ارسلان بود به نردبان کنار در خیره شد آنرا برداشت و روی دیوار تنظیم کرد:از این میریم. فرزانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۲
نفس عمیقی کشید و گفت:خواب بد دیدم ارسلان دستش را بالا آورد و گفت:کلپچ گرفتم به مناسبت پولدار شدنمون .و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۱
در اتاق را بست و صدای قفل شدنش آمد برای خودش و ارسلان با فاصله تشک پهن کرد و خواست…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۰
…. در خانه نشسته اند.او و ارسلان و دخترک.. به زور توانست ارسلان را راضی کند تا دخترک برای مدتی…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2