رمان تو برای او
-
رمان تو برای او پارت ۱۵
همه چیز در هم بود .رستا درک نمیکرد.فرزین و فرزانه برادر خواهر ناتنی بودند .انجا خانه ی فرزانه بود و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۴
کلید را می اندازد و وارد خانه میشود.خانه ای ۱۶ سال در آن زندگی کرده بود. خانه ای پر از…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۳
_چیشد؟ صدای ارسلان بود به نردبان کنار در خیره شد آنرا برداشت و روی دیوار تنظیم کرد:از این میریم. فرزانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۲
نفس عمیقی کشید و گفت:خواب بد دیدم ارسلان دستش را بالا آورد و گفت:کلپچ گرفتم به مناسبت پولدار شدنمون .و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۱
در اتاق را بست و صدای قفل شدنش آمد برای خودش و ارسلان با فاصله تشک پهن کرد و خواست…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۱۰
…. در خانه نشسته اند.او و ارسلان و دخترک.. به زور توانست ارسلان را راضی کند تا دخترک برای مدتی…
بیشتر بخوانید » -
تو برای او پارت ۹
نیم ساعتی در منطقه ی خودشان میچرخند و میچرخند و در آخر با پس دادن ماشین به خانه برمیگردند ….…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۸
_تو فکر میکنی عمو مصطفی دوست نداشت ترک کنه؟ عمو مصطفی پدر ارسلان بود.معتاد بود .شدید معتاد بود.مرد اهلی نبود.این…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۷
رستا سرش را به معنی تایید حرفش بالا و پایین میکند ارسلان همانطور که دور میشود میگوید:فردا میریم به خونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۶
با خشم به سمت در خانه میرود و ارسلان را میبیند که درحال متقاعد کردن مسلمی است به سمتشان میرود…
بیشتر بخوانید »