رمان داستان من
-
رمان داستان من پارت ۱۱
کسی فکرش را نمی کرد که لی لی خودش بتواند لیام کوچولو را بدنیا بیاورد … آقای برکتون به چهره…
بیشتر بخوانید » -
رمان داستان من پارت ۱۰
سلامی دوباره دوستان عزیز😊 ممنون که تا این پارت داستان من رو دنبال میکردید 🌸🌈 میخوام تا پارت ۹ داستان…
بیشتر بخوانید » -
رمان داستان من پارت ۹
<< چون پدر گفته بود قراره برات مهمون بیاد منم رفتم تو کیک فروشی … داشتم کیک انتخاب میکردم دیدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان داستان من پارت ۸
همه خوابیده بودن به جز لیام … لیام خیره به چهره خوابیده ماری … پلک هایش سنگین شده ولی اجازه…
بیشتر بخوانید » -
رمان داستان من پارت ۷
/ من و خانوادم تو خونه یه تاجر خدمتکار بودیم که زنم یهو مریض شد و کلا آشپزی خونه ارباب…
بیشتر بخوانید » -
رمان داستان من پارت ۶
_ ماری ! ماری . نگران نباش آروم . من پیشتم . ولی دختر مثل همیشه خوب میدوییا 🙂 ماری…
بیشتر بخوانید » -
رمان داستان من پارت ۵
+ لیام بیدار شو . رسیدیم … صدای بوق کشتی همه را از خواب بیدار میکند . بالاخره کشتی امداد…
بیشتر بخوانید » -
رمان داستان من پارت۴
دو سال قبل … ۱۷ آوریل … مادر لیام برای تولدش میخواست شام زیادی درست کند و تمام دوستان و…
بیشتر بخوانید » -
رمان داستان من پارت۳
دوساعت قبل … + لیام ببین چقدر نور ماه قشنگه… زیر این نور درخشان یک آرزو بکن . مطمئنم براورده…
بیشتر بخوانید » -
رمان داستان من پارت ۲
_ ماری اولین دوست بچگیم بود پدر و مادرم برای خانه ارباب آقای برکتون کار می کردند و ماری دختر…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2