اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَّلا را فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرینکار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که تُرکان
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من خیال خود به شبگردی ، به زلفش دیدم و گفتم رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من نهیبی می زدم با دل که زلفت را
یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی چو بگذشت سال از برم شست و پنج فزون کردم اندیشهٔ درد و رنج به تاریخ شاهان نیاز آمدم به پیش اختر دیرساز آمدم بزرگان و با دانش آزادگان نبشتند یکسر همه رایگان نشسته نظاره من
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد وخندانید ! یک نفر در آب دارد می سپارد جان . یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید . آن زمان که مست هستید از خیال
گفت دانایى که گرگى خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر … لاجرم جارى است پیکارى بزرگ روز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریش سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد
آخرین دیدگاهها