مطالب وبسایت مد وان
-
رمان یادگارهای کبود
رمان یادگارهای کبود پارت ۱۴
4.2 (23) با حالی نزار و بیچارگی اشکهایش را از صورت تبدارش زدود. «این دیگه آخر راهه ماهبانو. دیگه همه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۹
4.5 (72) چشم هایش را بسته است … دارد تلاش می کند خودش را برای رویارویی با قاتل خانواده اش…
بیشتر بخوانید » -
رمان یادگارهای کبود
رمان یادگارهای کبود پارت ۱۳
4.5 (25) به خیالش با این کار از تصمیمش برمیگشت، غافل از اینکه مرغ او یک پا داشت! پدرش هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۱۸
4.3 (32) # پارت ۱۸ (جانان) روی تخت دراز کشیده بودم که سروش وارد اتاق شد. رویم را از او…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۹
4.6 (70) – برو تو اتاق عوض کن نیا اینجا جلو من … بذار یه چایی در صلح بخوریم لطفا…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت 11
4.8 (25) بیشتر و بیشتر به صحنه زل زدم. خدای من! محال بود! محال ممکن بود! حتما الکی بود…میخواستند اذیتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان یادگارهای کبود
رمان یادگارهای کبود پارت ۱۲
4.4 (21) یکطرف دلخوش بود به آمدن امیرعلی و از آن طرف هم پافشاری خانوادهاش به ازدواج با مجید، دست…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۸
4.4 (65) آرام همانطور به که سمت آشپزخانه می رود شالش را سرش می کند – از این ببعد به…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۱۷
4.4 (47) # پارت ۱۷ (جانان) در را بستم و به طرفش رفتم. _ یادم نمیاد دعوتتون کرده باشم داخل؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان یادگارهای کبود
رمان یادگارهای کبود پارت ۱۱
4.2 (25) با سری افتاده سلام داد، شاید چون شرم داشت از اینکه کسی او را بشناسد. فنجانهای چای را…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۷
4.6 (63) راوی: بی حوصله با پا روی زمین ضرب گرفته است … نشستن و صحبت کردن با حاجی صفوی…
بیشتر بخوانید » -
رمان یادگارهای کبود
رمان یادگارهای کبود پارت ۱۰
4.4 (21) نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد، به سرفه افتاد. شوخی بزرگی بود. هیچ جوره به کتش نمیرفت که حسام…
بیشتر بخوانید »