جدایی
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۳
بلند میشوم و به سمت اتاق رفتم _کجا میبری نوه امو؟ لبخند میزنم میگویم _میبرمش هدیه اش رو بیارم خانووم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت 26
_غلط کرده دختره ی پرو… از خداشم باشه تو میری خاستگاریش تک خنده ای میکند و سرش را تکان میدهد…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۲
در اتاق را میبندد و خیره نگاهش میکند _مائده چرا اینجوری میکنی؟ یه مهمونیه دیگه! سرش را تکان میدهد مطمئن…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۵
توی راه حرفی بینمان زده نمیشود، وقتی رسیدیم ماشین را پارک کرد و باهم از ماشین پیاده شدیم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۴
_آیدین خدایی بس نیست اینقدر به همه باج دادی؟اینقدر خودتو جلوی همه خار و ذلیل کردی؟ سرش را پایین می…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۱
_حیف تازه بچه بدنیا اومده تعجبی نگاهش میکند که لبخند بدجنسانه اش را میبیند! تازه منظورش را فهمید…. لبانش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴٠
_هوم…قشنگه! _ببینش چقدر ناز خوابیده! قربونت بشم الهی تا خواست حرفی بزند صدای تقه در به گوششان رسید کلافه پوفی…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۹
با نگرانی مادر را نگاه میکند _مامان….خوبه حالش؟ از قیافه اش خنده ای میکند و میگوید _نگران نباش قربونت برم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۳
_همسایه؟ یعنی اینقدر با همسایه هات گرم میگیری؟اونم مرد! به خودش جرعت میدهد و از جایش بلند میشود با صدای…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۸
_بندری برقص برام! _الله اکبر _عه برقص دیگه _وسطه کوچه زن؟ _اوهوم _زشته …نه بریم خونه _رفتیم خونه میرقصی برام؟…
بیشتر بخوانید »