رمان

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۳

4.6
(39)

بلند میشوم و به سمت اتاق رفتم

_کجا میبری نوه امو؟

لبخند میزنم میگویم
_میبرمش هدیه اش رو بیارم خانووم

خنده ای میکند و سرش را تکان میدهد
وارد اتاق میشوم و کودک را روی زمین میگذارم
از توی کمد درش میارم و در یک لیوان آبی که در گوشه کمد جا داده ام میریزم، سوخته را درونم میریزم و آرام به خوردش میدهم

پول را از جیبم میگیرم و کودک را بغل میکنم و به هال میروم

به مائده نگاه میکنم که اصلا حواسش نیست و گرم نگاه کردن به درو دیوار است!!

پسرک سرفه هایش شروع شد، او را بغل مهیار میدهم و بیخیال میشینم
مهیار هرکاری میکند سرفه هایش قطع نمیشود
همه نگران دورش جمع میشویم که از بس کودک سرفه کرده است صورتش کبود میشود و از حال میرود
مائده را میبینم که بر سر نوزادش جیغ و داد میکشد

*****

گریه امانم نمیدهد… اگر بلایی سر پسرکم آماده باشد چه کنم؟!

سمیرا بغلش میکند و قصد آرام کردنش را دارد
_آروم باش خواهری… چیزی نشده قربونت بشم خوب میشه

_سمیرا… بچم اگه چیزیش بشه من میمیرم!

گریه اش اوج میگیرد و سرش را در بغل سمیرا فرو میکند

مهیار روی صندلی درمانگاه نشسته است و دستش را برسرش گرفته است

هیچکس نمیداند چه بلایی سر طفل بیچاره افتاده است
همه نگران و وحشت زده هستن!!

ناگهان دکتر از اتاق بیرون می آید و همه به سمتش هجوم میبرند

صدای مائده بلند میشود
_آقا دکتر بچم… بچم خوبه؟

دکتر فقط سرش را تکان میدهد
_تو چه مادری هستی که به بچت سوخته میدی!؟

همه از تعجب دهانشان باز میشود!
سوخته!!!!؟

_چی!؟

_نوزاد شما سوخته ی مواد مخدر رو خورده! خودش که نمیتونه راه بره بخوره
حتما شما بهش دادین دیگه!!

نگاه به مهیار میکند که چشمانش گشاد شده است

دیگر توان ایستادن نداشت!
همان جا از حال رفت……..

****

وقتی چشمانش را باز کرد، روی تخت دراز کشیده بود و به دستش سرم وصل بود
مهیار را دید که روی صندلی کنار تخت نشسته بود

بی جان لب زد
_مهیار…

_جان دلم؟

_بچم…. آراز!

دستش را گرفت
_دکتر گفته برای درمانش باید ببریمش یکی از بیمارستان های تهران

اشکش روی صورتش میچِکد

باورش نمیشد پدرش این کار را کرده باشد!

ای کاش پاهایش میشکست و خانه ی پدرش نمیرفت!

_گریه نکن قربونت برم…

_مهیار بهت گفتم نریم…. گفتم تو بابامو نمیشناسی………. میدونستم یه بلایی سر بچم میاره

گریه اش اوج میگیرد، و دستش را روی صورتش میگذارد

_مائده گریه نکن………. مائده!

دستانش را میگیرد و میبوسد

_مهیار اگه خوب نشه من چیکار کنم؟ مهیار………
بابام از من کینه داشت سره بچم خالی کرد!
مهیار مگه من میتونم خودمو ببخشم!؟ من بدون بچم میمیرم…. من خودمو میکشم مهیار

_این چه حرفیه میزنی…….. خوب میشه آراز ما خوب میشه
شده جونمم بدم میدم که حالش خوب بشه تو فقط آروم باش
میریم تهران بچمون که خوب شد برمیگردیم بهت قول میدم که آراز خوب میشه

کمکش میکند روی تخت بشیند
نگاه به صورتش میکند که از اشک خیس است

محکم بغل میکند و پیشانی اش را میبوسد

(ببخشید دیر پارت دادم🥲

خب الان دیگه قطعا فهمیدید کار کی بود دیگه؟! )

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 39

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

:)SiSii ‌

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
29 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

آخ طفلی گناه داشت😑😑 آخه چه دشمنی با مائده بیچاره داشت بحث کینه و انتقام هم وسط به میون بیاد حق مائده بیشتره

Tina&Nika
Tina&Nika
6 ماه قبل

ای خدا لعنت کنه اون پست فطرت رو

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

😭😭

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

😔باشه قشنگم

لیلا ✍️
6 ماه قبل

خدا ازش نگذره کدوم پدری همچین کاری میکنه؟🤬 من استرس اینو داشتم مهیار مائده رو مقصر بدونه خوبه بخیر گذشت واقعاً آراز همچین اتفاقی براش افتاده بود؟ بعد الان میونه‌اش با خانواده مادریش چطوریه..!!
خداقوت سحری

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

لیلا دوتا از پارت های رمان آیدا توی دسته بندی نیستش🤦🏻‍♀️
ی نگاه بنداز

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

کدوم پارت‌ها؟ من راستیتش نمیدونم تو کدوم بخشه بلد نیستم

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

دوتا پارت آخر
میرم تو دسته بندی نمیاد 🤦🏻‍♀️
شاه دل هم دیروز این طوری شد ولی بعدا درست شد

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

آهان، الان دیدم نگران نباش درست میشه

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

🤦🏻‍♀️👍

𝐸 𝒹𝒶
6 ماه قبل

بابای مائده رو زنده میخام😄🔪🔪🔪
چقد بخبخته این بچه اخه🥺
سحری زودتر پارت بده توروخدا😄❤
حمایتتتتت

تارا فرهادی
6 ماه قبل

واااای اصلا باورم نمیشه یه آدم چطور میتونه این بلا رو سر نوش بياره اونم بچه ی چند ماهه 🥺🥺😔
چون دستش از دنیا کوتاست چیزی بهش نمیگم گناهه
از ته دلم برا آراز سوخت مشکل معده خیلی بده من که چند ساله درگیرشم پدرمو در آورده آراز بیچاره که از بچگی این مشکلو داشته چقدر درد کشیده 😔
خسته نباشی سحری❤️🤩

لیکاوا
لیکاوا
6 ماه قبل

واقعا بابای مائده بویی از انسانیت نبرده

nika 😜😝
6 ماه قبل

الهی بمیرم برای ، ارازی ؟!
ایشالله روح ، بابا بزرگت پیش مرگت شه !
هر چی درد و بلا داری ، بخوره وسط فرق کله ی بابا بزرگه !
ایشالله …..
# نفرین های مامان بزرگ نیکا
الهی بمیرم ، مائده ای . واقعا سخته که اولین مرد زندگیت ، این بلا رو سر جیگر گوشت بیاره !
وایی، مهیار چقدر خوبه ؟
اعتراف میکنم که روی اسم پسر عموت ، کراش زدم ❤😍
قلمت خیلی قشنگه 😍
موفق باشی 👍🏻

nika 😜😝
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

یک بار گفتی که زن عموت پیام های اینجا رو می خونه ! امیدوارم که از متنی که برای پدرشون نوشتم ناراحت نشه !!
از دید منطقی بخوایم نگاه کنیم ، اساسا کار پدربزرگه اشتباه بوده ، هر چقدر هم که فرار مائده باعث شد که ابروش در محل زندگیش بره و یا کار بسیار ممنوعه بود در اون زمان اما نباید این بلا رو سر آرازی بیاره!
بله ، بله 😊
بله ، خدایش اسمش قشنگه 😍
برین کنار ، که شوورم پیدا شد 😄

nika 😜😝
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

خداروشکر
به شوورم و خانوادش سلام برسون !
اگر اینجوری باشه ، منم تبدیل میشم به عروس سلیطه 😈

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

وای منم به پسر خاله هام میگم با پسر عموم بدبخت ها میگن ما ازدواج نمیکنیم🤣🤣🤣 پسر خاله هام هر کدوم یه خواهر دارن پسر عموم ۳ تا بدبخت زناشون😂 انچنان گیس و گیس کشی راه میندازم حرف زدن که ان سرش نا پیدا 🤣🤣🤣

دکمه بازگشت به بالا
29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x