#حمایت های شما باعث دلگرمیه..پس فراموش نکنید
-
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 57
از آغوشش بیرون آمد و همان طور که به سمت ظرفشویی میرفت زمزمه کرد: -زنگ بزن دعوت کن منم هزار…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا
رمان آیدا پارت 21
در طول راه لام تا کام حرف نزد و تنها در سکوت با سرعت فضایی به طرف خانه راند ماشین…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 56
پایش را که از آزمایشگاه بیرون گذاشت با بغض و شادی در چشم های کیوان خیره شد و گفت: -دیدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا
رمان آیدا پارت 20
بدون معطلی وارد اتاق شد و در را محکم پشت سرش بست درحالی که روی تخت دراز میکشد زیر لب…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 55
صبح با کرختی و گرسنگی از خواب بیدار شد درحالی که خمیازه میکشید نگاهش را در خانه چرخاند اما کیوان…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا
رمان آیدا پارت 19
طبق گفته اش چند دقیقه بعد در خواب عمیقی فرو رفت حداقل نفس های منظمش این طور میگفت! حالا آیدا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا
رمان آیدا پارت 18
قبل از خارج شدن از اتاق نگاهی به زهره انداخت و با تردید پرسید: -دخترم حالش خوبه دیگه؟ او که…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 54
کیوان با همان چشم های بهت زده و سردش زمزمه کرد: -ولی امکان نداره! دکتر گویا وقت زیادی برای آنها…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا
رمان آیدا پارت 17
از آینه نگاهی به چشمان آیدا انداخت که بی توجه خیره ی بیرون بود عجیب بود که مثل همیشه گریه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 53
روز هایی که میگذشت شاید بی هدف ترین روز های زندگی اش به حساب می آمد زمان کمی در مغازه…
بیشتر بخوانید »