درام
-
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 55
نمیدونستم این آدم راست میگه یا نه. فقط یکم خیالم راحت بود که با خانوادمم. هیچ چاره ای جز این…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویرانه های یک شهر
رمان ویرانه های یک شهر مقدمه
گاهی وقت ها باید جنگید. برای اینکه نامرئی نباشی، عضوی از خانواده باشی، عضوی از دنیا باشی، باید بجنگی. برای…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 54
حرفاشو زد از اتاق عصبی بیرون رفت نمیدونستم باید بهش اعتماد کنم یا نه اما چاره ای جز اعتماد نداشتم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 53
واقعا دیگه برام خسته کننده شده بود اینکه روی تخت بمونم و تکون نخورم. چاق شده بودم به خاطر بی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 52
چند تقه به در زدم و وارد اتاق شدم. با دیدنم اول مکث کرد و بعد با لبخند نگاهم کرد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۹۰
سردار مستاصل چشم برهم می نهد تا خودش را پیدا کند … تا دلیل یا حتی … بهانه ی محکمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۸۹
راوی: پلک های سنگینش را باز می کند … چندین بار باز و بسته یشان می کند تا نگاهِ تارش…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۸۸
می گذرد و بالاخره درب باز می شود زینب هاج و واج پشت در ایستاده که نمی دانم چگونه به…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۸۷
آرام: خیره به درونِ آینه ی قدی می نگرم … چه از من مانده؟ … دخترکی با یک لباس مشکیِ…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۸۶
راوی: بی سیم را جلوی دهانش قرار می دهد – احمد … احمد برو کنار … احمددد روی دیوار خانه…
بیشتر بخوانید »