رمان آیدا پارت 15
کلافه دوباره سرجایش نشست و بدون ذره ای غذا به فکر فرو رفت
آیدا بعد از اتمام غذایش روبه سام گفت:
-خب کاری داشتین باهام؟
نگاهی کوتاه به چشم هایش انداخت و سکوت کرد
اما چشم های منتظر آیدا و پرهام مجبورش میکرد حرف بزند
عصبی از جایش بلند شد
درحالی که سالن را ترک میکرد گفت:
-بمونه واسه بعد
سخت نبود حدس اینکه همه چیز مربوط به تماسش میشود!
…
در سکوت به طرف اتاق حرکت کرد
شاید تنها کارش استراحت بود و فکر کردن به وقایع آن خانه.
از پله ها آرام بالا رفت.
سالن مثل همیشه تاریک بود و تنها از اتاق سام نوری کوچک دیده میشد
میدانست که هر دو حیاط هستند پس بدون معطلی وارد اتاقش شد
تنها فرق اتاقش همان بزرگی اش بود
بیخیال بررسی اتاق به سمت تلفن قدم برداشت
میترسید!
با دست های لرزان شماره ی پدرش را گرفت و دعا کرد کاش زودتر جواب بدهد
زودتر از چیزی که انتظارش میرفت جواب داد
با شنیدن صدای دوباره ی دخترش گویا دنیا را به او دادند
آنقدر با خوشحالی حرف میزد که هیچ کس فکرش را هم نمیکرد دخترش گروگان قاچاقی ها باشد!
قاچاق دارو و مواد
باید بی رحم باشند دیگر؟!
-خوبی آیدا
صدایش میلریزید و کاملا آشکار بود:
-خوبم بابا
دلش برای خانواده اش هم تنگ بود اما راهی نداشت جز چند دقیقه حرف زدن با پدرش
با بغض گفت:
-من میترسم بابا
میدانست!
اما سعی میکرد باز هم قوی باشد
تنها جملاتی که لازم بود را به زبان آورد:
-آیدا میدونم شاید سخت باشه ولی ما هیچ مدرک و ردی ازش پیدا نکردیم
شاید تورو پیدا کنیم ولی اونا همچنان به کثافت کاری هاشون ادامه میدن
نظر پلیسا این بود که اگر باهات ارتباط برقرار کردم بهت بگم شاید اگر زمان بیشتری اونجا بمونی بتونی ازشون مدرک جمع کنی ولی اگر نخوای ما تمام تلاشمون رو برای پیدا کردنت میکنیم
نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد:
-باز هم تصمیم با خودته،مراقب خودت باش دخترم
بعد از خداحافظی کوتاهی تماس را پایان داد
اشک هایش را پاک کرد و به سمت در برگشت
با دیدن سام کنار در روح از تنش جدا شد
اما او مثل همیشه خونسرد نزدیکش شد و گفت:
-که میخوای جاسوسی منو بکنی!
از کجا حرف هایش را شنیده بود؟!
سرش را کج کرد و به چشم هایش خیره شد
-ولی میدونی چیه؟
تنها نفس آهسته ای کشید و با ترس به او چشم دوخت
-شاید باورت نشه ولی تا ۲۴ ساعت دیگه از ایران میرییم
با لبخند کجی ادامه داد:
-جالبش اینجاست که توهم همراه ما میای
نگاهی به تلفن روی میز کرد و گفت:
-با این حساب جاسوسی منتفیه
(این پارت رو با خستگی زیاد نوشتم
پس لطفا لطفا کامنت و انرژی فراموش نشه)
خسته نباشی 🌹👌👏 بود پارت کوتاه وزیبا بودپس خود سام انتظار اینکه آیدا با خانواده تماس بگیره رو داشت شاید هم نه بطور اتفاقی آمد ولی آدمهایی مثل سام که فقط دنبال پول هستند و انسانیت در وجود اونها گم شده به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند.
نسرین جان شما چرا پارت نمیذارین گلم؟
فردا پارت میدم ،🙂
اصلا قابل اعتماد نیستن،بهتره اخلاق مهربونش رو نادیده بگیرید
ممنون که خوندی نسرین جان💐
خداقوت عزیزم😊👏🏻
کنجکاوم بدونم هدف سام چیه، چرا میخواد آیدا رو با خودش ببره اینجای داستان مثل کلاف بهم پیچیده شده که به خوبی تونستی به تصویر بکشی👌🏻 ذهنم مشغوله، اما فکر میکنم در این برهه حساس آیدا بهترین کاری که میتونه انجام بده اینه که با پدرش تماس بگیره؛ از منطقه ویلا و جایی که توش زندانیه بهش اطلاع بده.
ممنون لیلی جان🌷
اره میفهمید حالا چرا میخواد آیدا رو با خودش ببره
و اینکه همه ی اینایی که گفتی پارت بعد کاملا مشخص میشه واست🙂
خسته نباشی عزیزم.
برای من هم جالب بود که سام فهمید آیدا داره مخفیانه تماس برقرار میکنه. و اینکه صبر کنه مدرک جمع کنه چه ربطی به پیدا کردنش داره. در هر جهت پلیس باید تلاشش رو بکنه تا جاش رو پیدا کنه. و اینکه در آخر اگه از ایران برن. تمام این ها پوچ و هیچ میشه و تازه دردسر های آیدا شروع میشه.
و در آخر خیلی گیرا و زیباست منتظر ادامه اش هستیم.
ممنون که خوندی مائده جان🌼🍀
اونا تمام تلاششون رو برای پیدا کردنش میکنن فقط منظورش این بود که تا اون زمان اگر تونست ازشون مدرک جمع کنه
تا وقتی که از اونجا خارج شد بتونه به پلیس بده و کار سام تموم بشه
اره به قول تو دردسرهای جدید شروع میشه که باید دید چه چیزی در انتظارشه
مچکرم گلی✨
عالی
خوبی؟
چراپارت ندادی نگرانت شدم
ممنون که خوندی بانو 🌿
خوبم
زیر شاه دل گفتم،کارام یکم زیاد بود نتونستم بنویسم😄
😌💐
عالی مثل همیشه خسته نباشی عزیزم
ممنون از نگاه قشنگت نازنین جان🌻⭐
خیلی کم بود
اره دیگه وقت نکردم
اینم آخر شب به سختی نوشتم 🤦🏻♀️
ایشالا پارت های بعدی سعی میکنم طولانی باشه🙂🍃🌸
دوستان دارم نوشدارو رو میذارم🙃
بریم بخونیم😁
بچم آیدا🥺😥
خیلی گناه داره😥
کاش سام اذیتش نکنه🥺
از این برن دیگه کلا نمیتونن آیدا بیچاره رو پیدا کنن
فکر کنم سام فقط میخواد بترسونه آیدا رو و نمیخواد اذیتش کنه🧐🤕
عالی بود سعیدیییی✨️🤍🥰
حالا دقیق تر پارت های بعدی متوجه میشید 😌
ممنون از نگاه زیبات غزل جان 💐✨
جوووت کراش خوشگل و باهوش و خارج بروی من کیهههه؟؟؟؟؟؟🤣🤣🤣
سامیهعععععع🤣🤣🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
از دست تو دختر🤣🤣🤣🤦🏻♀️
ممنون که خوندی ستی جان🌻
میشه ۱۴:۲۰ دقیقه بیایی رمان منم تایید کنی؟🥺
هستم فعلا هر وقت اومدی بفرست
وااای کار داشتم رفتم
اگر هستی من میفرستم الان تایید کن
فرستادم تایید کن
آخجون شاه دل 🤩
حالا یکی بره ستی رو صدا کنه😂
😒 😒
قیافه اشو🤣🤣🤣
یکی بره در خونشون نه؟🤣🤣🤣
خسته نباشی دلاور.😉ممنون که با خستگی زیاد هم به فکر ما بودی.😘دستت درد نکنه.یه کم کوتاه بود ولی.🙈
خواهش میکنم گل🥺💐
آخر شب موقع خواب نوشتم و ارسال کردم دیگه خواب اجازه نداد بیشتر بنویسم
مثل همیشه عالی فقط میخوام بدونم هدف سام چیه😊
ممنون که خوندی حدیث جان
ایشالا میفهمید 🙂🌿
😂😂😂با اینکه از ۲ پارت آخر شروع کردم ولی از شخصیت سام خوشم اومده.
ممنون که خوندی آلباتروس!😁
به جمع سام دوستان خوش آمدی 🤣