نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آیدا

رمان آیدا پارت 28

4.3
(39)

آرام و بدون هیچ حرفی طبق خواسته ی جیمز از خانه خارج شدند.

قصد داشت به جایی دورتر از خانه اش ببرد!

…..

یک ساعتی طول کشید تا به مقصد مورد نظرش برسند

سام با دیدن حیاط خانه خیلی زود فهمید که همان خانه ی سابق جیمز است

سرش پایین بود و هیچ جوابی به سوال های پی در پی آیدا نمیداد

چه میگفت؟!

شاید راهی برای فرار باشد اما با وجود آیدا هرگز ریسک نمی‌کرد

تا همان جایش هم اشتباه کرده بود

اتاق کوچی در طبقه ی بالای خانه اش بود

خانه که نه!

جایی که سال ها بود کسی زندگی نمیکرد و کاملا خالی بود

جیمز با لبخند اشاره کرد به سمت بالا حرکت کنند

آیدا دلش میخواست مخالفت کند اما وقتی سکوت سام‌ را میدید جرئت نمیکرد

قبل از آنکه وارد اتاق شوند جیمز تند روبه رویشان قرار گرفت و گفت:

-با عرض پوزش باید ی نگاه به جیب هاتون بکنم

سام دست هایش را از هم فاصله داد تا کار هایش را انجام دهد

اول اسلحه اش را از پشت کمرش برداشت و با چشمکی گفت:

-خطرناکه!

اخم کرد و چیزی در جوابش نگفت.

چیز دیگری در جیب هایش نبود

به سمت آیدا رفت که میان گریه هایش گفت:

-به من دست نمیزنی

یک تای ابرویش را بالا داد و نگاهش کرد

کیفی همراهش نبود پس آن قدر ها هم واجب نبود او را هم بگردد

به اتاق اشاره کرد:

-برید تو

هردو برای ثانیه ای از جایشان تکان نخوردند اما گویا چاره ای نبود.

….

با بسته شدن در روی زمین زانو زد و با بغض خیره ی سام شد

-حالا باید چیکار کنیم؟

حالا که تنها بودند باز هم باید از جواب دادن طفره می‌رفت؟!

در چشم های خیس از اشکش خیره شد و گفت:

-نمیدونم.

از جایش بلند شد و کنار پنجره ی کوچک اتاق ایستاد

نرده هایش درست مثل پنجره های خانه ی خودش بود

اما مگر میشد از میان آن نرده ها فرار کرد.

اصلا اگر نرده ای هم وجود نداشت از آن فاصله هرگز نمی‌توانستند بپرند

آیدا کنارش ایستاد و همان طور که خیره ی بیرون بود گفت:

-حالا احساس منو درک میکنی؟

با تعجب نگاهش کرد.

-منم توی خونه ی تو درست این احساس رو دارم.

از پنجره فاصله گرفت:

-حالا باید خوب درک کنی!

حرف های دخترک همانند تیری زهر آلود قلبش را نشانه گرفته بود

در ظاهر خونسرد بود اما در باطنش غوغایی به پا بود!

در عرض چند ثانیه گوشی خودش را به یادآورد که آخرین لحظه دست آیدا بود.

با چشم های گرد شده نزدیکش شد و تند گفت:

-گوشی من دست تو بود چیکارش کردی؟

-گوشی؟!

دستش را روی بینی اش گذاشت و با تأکید گفت:

-هیش آروم

گویا خودش هم تازه همه چیز را به یاد آورد

با استرس روی پاهایش ایستاد و از جیبش گوشی را بیرون آورد

سام بالاخره لبخند زد!

گوشی را از دستش قاپید و بدون هیچ معطلی شماره ی پرهام را گرفت

چند بوق و بعد صدایش به گوش خورد:

-الو؟

سعی کرد به آرم ترین حد ممکن حرف بزند:

-پرهام درست گوش کن ببین چی میگم

آیدا با استرس یک نگاهش به سام بود و نگاه دیگرش روی در.

با تمام جزئیات همه چیز را تعریف کرد و با شنیدن صدای قدم هایی تماس را پایان داد.

آیدا نزدیکش شد و با صدای آرامی گفت:

-بده من نگه دارم

صدای قدم ها هر لحظه نزدیک‌ و نزدیک تر میشد

دوباره تکرار کرد:

-بده من قایم میکنم لازمش داریم

سرش را تکان داد و گوشی را به دستش داد.

همان لحظه قفل در باز شد و جیمز در چهارچوب در قرار گرفت

اولین چیزی که در دید رسش قرار گرفت همان گوشی بود!

با اخم نزدیکش شد و دقیقا روبه روی آیدا ایستاد

سام قبل از جیمز سری گفت:

-برای چی اومدی؟!

تنها چیزی بود که به ذهنش رسید

شاید می‌خواست حواس جیمز را از آیدا پرت کند.

اخم هایش هر لحظه عمیق تر میشد و تنها نگاهش روی آیدا بود

بی تفاوتی جیمز را که دید گفت:

-گوشی دست من بود

اما مگر احمق بود که باور کند.

تند دستش را روی موهای آیدا گذاشت و به عقب کشید:

-بدش من گوشی رو

موهایش از ریشه کنده میشد و صدای جیغ هایش بود که در اتاق می‌پیچید

فریاد زد:

-بدش من گفتم

سام خودش را به او رساند و با عصبانیت به عقب هولش داد

با این کارش موهای آیدا ازاد شد و جیمز چند قدمی عقب رفت:

حالا سام بود که فریاد می‌زد:

-کثافت میگم با من حرف بزن

با عصبانیت خندید و زمزمه کرد:

-از کی تا حالا سامی واسه خاطر ی دختر عربده می‌کشه!

اخم هایش هنوز هم باز نشده بود

عربده که چیزی نبود در آن لحظه دلش میخواست جیمز را از دنیا محو کند!

بادیگاردی جلوی در قرارگرفت گفت:

-آقا مشکلی هست؟

سرش را به معنای نه تکان داد و نزدیک سام شد.

بدون آنکه اجازه ی فکری به او بدهد دستش را بالا آورد و مشتی به صورتش و دقیقا کنار دهان و بینی اش زد.

همان ضربه کافی بود تا کنار لب و بینی اش خونی شود

-اینو زدم تا یادت بمونه سر من داد نکشی پسر جون!

هیچ کاری از دستش بر نمی آمد.

بی شک بعدا کارش را تلافی میکرد

نزدیک آیدا شد و با اخم گوشی را از دستش گرفت و چند لحظه طول کشید تا اتاق را ترک کند.

 

(کامنت فراموش نشه ✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 39

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
26 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
1 سال قبل

خسته نباشی.
چقدر این جیمز ولد چموشه
امیدوارم پرهام بیاد نجاتشان بده که البته با لو رفتن تلفن بنظرم جیمز تغییر مکان میده

camellia
camellia
1 سال قبل

اوللل.مرسی سعید ژونم.خوب و عالی نوشتی.😘

camellia
camellia
پاسخ به  camellia
1 سال قبل

اولش,هیچ کامنتی نبود,فکر کردم اولم😅

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
لیلا ✍️
1 سال قبل

فقط منتظرم ببینم چی میشه خسته‌نباشی عزیزم💗 سام واقعاً بی‌احتیاط و سر به هواست که حالا اینجوری به دردسر افتادن آیدای بیچاره چه گناهی کرده که تو غلط کاری‌های آقا باید بسوزه😑

Newshaaa ♡
1 سال قبل

تا فردا صد در صد خودم رو رسوندم به شماها😊🧡

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

بالاخره هیجانی شد این رمان ممنون سعید جان قشنگ بود

مائده بالانی
1 سال قبل

تایید لطفا❤️

مائده بالانی
1 سال قبل

تایید لطفا☹️😭😭

تارا فرهادی
1 سال قبل

خوبه حداقل سام خبر داد
که یه امیدی باشه
خسته نباشی سعیدی❤️😘

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
1 سال قبل

قشنگ بود خسته نباشید🙂✨️

Ghazale hamdi
1 سال قبل

چقدر حرف آیدا درد داشت🥺😥🤕
دلم واسش میسوزه🥺😥
جمیز هم خیلی گاووووووه🤬
مرتیکه بی‌شعور موهای بچه رو میکشه😡
عالی بود سعیدیی✨️🥰🤍

تارا فرهادی
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

غزلی کجایی خیلی وقته خبری ازت نیست🥺

Ghazale hamdi
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

درسام خیلی سنگین شده دیگه حتی وقت نمیکنم پارت بنویسم
دلم واسه شماها و نوشتن تنگ شدهه🥺🥺🥺

nika 😜😝
1 سال قبل

این پارتت ، خیلی قشنگ و هیجانی بود ❤😍
احساس کردم که مرد ها وقتی عاشق میشن ، ضعیف تر میشن !!
عشقشون بزرگترین نقطه ضعفه شونه
موفق باشی 👍🏻

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

خیلی قشنگ نوشتی ❤️❤️❤️❤️❤️

دکمه بازگشت به بالا
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x