رمان آیدا پارت 3
در تاریکی شب هیچ چیز به چشم نمیخورد و تنها درختان حیاط بودند که ترس را ناخودآگاه به جان آدم می انداختند
ماشین را داخل حیاط برد و پیاده شد
در آنجا همان طور خیره ی رفتار های سام بود و نمیدانست که چه کاری باید انجام دهد
گرچه اگر کاری هم بخواهد نمیتواند عملی کند
بادیگارد یا نگهبان های جلوی در مانع از هر گونه فراری میشدند
بغض سنگینی راه گلویش را بسته بود و اجازه ی هیچ سخنی را به او نمیداد
تنها دعا میکرد که آن شب هر چه سریع تر به پایان برسد
بعد از لحظاتی کوتاه با اشاره ی سام زنی از داخل خانه بیرون آمد
با دیدن آن زن احساس خوبی پیدا کرد اما تنها برای چند ثانیه!
زن با قدم های محکم خودش را به ماشین رساند و در را باز کرد
زنی که هیکل بسیار قوی داشت و چند برابر آیدا بود!
رفتارهایش بیشتر به مرد شباهت داشت تا زن
برق چشم هایش حالا جایش را به ترس داده بود
_بیارش بیرون زهره
صدای سام باعث شد همان زن که نامش هم زهره بود بازوی آیدا را محکم در دست بگیرد و در یک حرکت خیلی راحت از ماشین بیرون بکشد
حالا که احساس ترس دوباره به قلبش برگشته بود دست و پا زد و با فریاد گفت:
_چی از جونم میخواین عوضیا
زهره که حالتی در چهره اش تغییر نکرده بود همان طور با ابرو های پر پشت گره خورده جلویش را نگاه میکرد و آیدا را به دنبال خودش میکشید
سام هم با لبخندی کم رنگ که هر لحظه روی صورتش بود نگاهش میکرد
همین که نزدیک در شدند سگ سیاهی که بسته شده بود توجه اش را جلب کرد
آن خانه بیشتر از چیزی که فکر میکرد ترسناک تر بود
گرچه برای اهالی آن خانه تمام این چیز ها عادی بود!
از ترس زبانش بند آمده بود و وقتی به خودش آمد که درون اتاقی که تنها یک تخت در آنجا وجود داشت زندانی شد
با مشت های محکم بر روی در شکلاتی رنگ میکوبید اما گویا هیچ کسی آنجا وجود نداشت که به دادش برسد
زمان زیادی فریاد زد و به در کوبید اما وقتی نگاهش به پرده افتاد دست از در کشید و به طرف پرده حمله ور شد
اما با دیدن حفاظ های پشت آن با نا امیدی روی زمین سرخورد
گلویش از شدت فریاد هایش می سوخت و توانی برای تکرار حرف هایش نداشت
تا نزدیک های صبح همان جا روی زمین اشک ریخت و با صدایی آرام زمزمه کرد:
_ولم کنید
وقتی نور بیرون، اتاق را روشن کرد از فرط خستگی بیهوش شد
تا ساعت ها همان جا نشسته روی زمین خواب بود
صدای در باعث شد کم کم چشم هایش باز شود
با همان گردن درد سرجایش ایستاد و چند دقیقه بعد زهره با سینی غذا وارد اتاق شد
با اعصابی به ریخته به طرف در حمله کرد اما قبل از اینکه حتی قدمی به بیرون بگذارد دست هایش توسط زهره کشیده شد
سعی کرد اول با مهربانی حرف بزند:
_خواهش میکنم بزارید برم
او که هیچ توجهی به حرف هایش نداشت با اشاره به غذا گفت:
_بخور تا نمیری!
قبل از اینکه منتظر حرفی از آیدا باشد اتاق را ترک کرد و او را میان هزاران فکر و خیال تنها گذاشت
با عصبانیت لگدی به غذا زد و دوباره سرجایش نشست
هر چه فکر میکرد دلیل رفتارهای آنها را نمیفهمید
ساعت ها همان جا گوشه ای کز کرده خیره ی ظرف غذا ماند
تا شب هیچ اتفاق خاصی نیفتاد
وقتی خورشید تازه غروب کرده بود دوباره زهره با سینی غذا وارد اتاق شد
اما این بار جلوی چشم های زهره سینی غذا را روی زمین خالی کرد
او که عین خیالش هم نبود با پوزخندی از اتاق خارج شد و چند دقیقه بعد سام وارد اتاق شد
همان طور که دست هایش را داخل جیبش میگذاشت با لبخندی کج رو به آیدا گفت:
_شنیدم اعتصاب غذا کردی
بی توجه به حرف او گفت:
_من میخوام برم
_به موقعش میری آیدا خانم
کاش دیشب لال میشد و اسمش را هرگز به او نمیگفت
عجیب گنگ حرف میزد و چیزی از حرف هایش را نمیفهمید
سام گوشی خودش را به طرفش گرفت و گفت:
_باید به بابات زنگ بزنی
با شنیدن حرفش احساس کرد دنیا را به او دادند اما قبل از گرفتن گوشی دستش را عقب کشید و گفت:
_باید ی چیزایی رو بهش بگی حتما
بدون تعلل سری جواب داد:
_حتما
هر چه میخواست بی شک به پدرش میگفت تا از آنجا آزاد شود
باید به پدرش خبر میداد که اون دست چه کسانی افتاده است!
سام خیره در چشم هایش زمزمه کرد:
_بگو سامی گفت چیزی که دستت هست رو هرچه سری تر برگردون وگرنه ما چیزای با ارزشی تری اینجا داریم!
(کامنت فراموش نشه✨)
جوووون به قول خواهرم جمله آخر سامی چه گنگه😂😂😂
پشیمون شوم کراشمو بر نمیدارم از روش😂😂😂❤❤
دمت گرم سعید ژون😍❤
🤣🤣🤦🏻♀️
ممنون از نگاهت ستی ژونم🥺🌷
وای خیلی قشنگ بود قلمت بهتر از قبل مطمئنا از خونواده آیدا کینه دارند دنبال انتقامن
ممنونم لیلا جان🥺🌿
پارت های بعدی کامل متوجه میشید✨
من که از ذوق مردم بخاطر اسم این میمون🥺✨️
عاشق این اسمم فقط امیدوارم عشق منو خراب نکنه🤕
چقدر استرس داره این رمان🥺
عالیه سعیدیییی🥰✨️🤍
جدی😁
امیدوارم که خراب نشه😊
ممنون از اینکه خوندی غزل جان🌷🍃
اون تو ذهن من خراب نمیشه😜
تازه میخوام یکم مظلومش کنم و وحشی😉😅😅😅
🤣🤣🤦🏻♀️
والا😆😆
آنقدر دوسش دالممممم🥺🥺🥺
اسمتم دیگه..😂
دقیقااااا
شخصیت داستان هووی منه🤣🤣🤣
🤣🤣
والا خوب🥺🥺
رمانتون قشنگه لطفا تا آخر همینطور منظم پارت بزارید هزارتا رمان نصف و نیمه تو سایت هست😑
ممنون ساناز جان🌷
من همیشه منظم پارت میدم 😄
خوب بود😍.ممنون.ولی میگما کاش یه تجدید نظر در مورد “اندازه”پارتات بکنی,سعید ژون.البته با عرض پوزش🙈دیگه پر توقع شدیم🤗👀
اینم کم بود؟🤦🏻♀️
چون احساس کردم بیشتر از همیشه است ولی باشه بازم طولانی تر مینویسم
ممنون که خوندی گلی🥺💐
کم نبود,گفتم که پر توقع شدم.سیرمونی ندارم 🙂😅😆😄
طولانی تر مینویسم خب🥺
آخیی بغض نکن دلم رفت تو الان سرت شلوغه میدونم همزمان روی دو تا رمان کار کردن چقدر سخته خودتو خسته نکن تا با انرژی پارتهای به این قشنگی بنویسی😊
دیگه دلم نیومد اینو نزارم
هر جفتش هنوز تموم نشده نوشتنش
ولی چشم با انرژی مینویسم و امیدوارم که خوشتون بیاد تا آخر 😊🍃
رمانت خیلی قشنگه همینجوری پر انرژی ادامش بده گلم 💫🤍👌🏻👌🏻
ممنون که خوندی کیمیا جان..حتما🌸✨
خیلی هیجان انگیز بود
عالییییییی بود
ممنون مائده جان😁🌷
یکی از یکی رمان هات قشنگ تر و با قلمی قوی تر خسته نباشی سعیدی💜😍😍
ممنون که خوندی تارا جان😁🌷
واای عزیزم مثل همیشه عالی
آدمو کنجکاو می کنی تا پایانش و بخونه😉
ممنون حدیث گلی✨🌷
خیلی قشنگ بود مثل همیشه ولی پسره چند سالش که با پدر بده به بستون داره 🤔 چرا پدر اصلاً با دخترش تماس نگرفت تا ببینید دخترش تو چه شرایطی البته من فکر می کنم اختلاف کاری باشه نمی دونم
ممنون که خوندی🥺
سن پسره رو میخواستم بعد ها توی پارت ها بگم ولی ۲۸_۲۹ سالشه
و اینکه آیدا گوشی همراه خودش نبود که وگرنه خودش حتما تماس میگرفت
وقتی آوردنش داخل تمام وسیله هاش داخل ماشین جا موند 😊
امیدوارم کامل متوجه شده باشید ولی اگر بازم سوالی هستش بپرسید
منظورم هتل وقتی پذیرش نشد؟چرا زنگ نزد یا اصلأ پدرش زنگ نزد آخه عادتهای پدر و مادران تا وقتی مطمئن نشن مدام در تماسن
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که سام پیداش شد برای همین آیدا تماس نگرفت
پدر و مادرش هم لابد دلیلی داشته یا نتونستن زنگ بزنن
اگه دقیق خونده باشید نوشتم که آیدا خواست به پلیس زنگ بزنه گوشیش انتن نداشت
برای همین اگر پدر و مادرش هم بعدا بخواد زنگ بزنه ممکنه آنتن نده
یا من قبل از هتل رو ننوشتم ممکنه قبل از اینکه وارد هتل بشه باهاشون حرف زده و گفته باشه که رسیدم
اینا رو هم در نظر بگیرید
اگه متوجه شدید کامل بگید لطفا😄
ببخشید یه سوال نمیشه با شماره تلفن وارد سایت شیم؟من ایمیلم پیامش نمیاد گوشی خودم میره گوشی برادرم…