یکی بود؛یکی نبود!پارت دو
-آینور؟
با اکو شدن صدای مامان تو گوشم چینی به ابروم دادم و لب به اعتراض باز کردم
_مامان بزار بخوابم یه امروز و
پوف کلافه ای کشید و پتو رو محکم از روم کشید
-پاشو،ببینم اصلا مگه تو امروز کلاس نداری؟
در حالی که یه چشمم و به زور باز نگه داشته بودم ادای گریه در آوردم و پژواک کردم
_نه،خیر سرم امروز کلاس ندارم.
-پاشو امروز ، کار دارم باهات..
هق هق ساختگی کردم و با اعتراض نالیدم
_مامان خودم چند دقیقه دیگه پا میشم بخدا..
عصبی پرید میون حرفم
-لازم نکرده،پاشو،پاشو محمد اومده دنبالت.
با اسم محمد چشمامو محکم باز کردم و خیره ی صورت مامانم شدم و تهاجمی گفتم
_به چه مناسبت مامان؟؟مگه من هویجم که بی هماهنگی من اومده؟بگو فعلا کار داره.
ابرویی بالا انداخت و گفت
-نه بابا؟مگه دست توعه؟
چشمامو چپ کردم و پاهامو سمت آزاد تخت چرخوندم
-نه یادم نبود دست غضنفر پسر عباس قصاب همسایه دست راستمونه!
پتوی گلبافت صورتی و رو تخت انداخت و در حالی که از اتاق خارج میشد گفت
_بهتر یادت باشه
لپم و از داخل گزیدم و زیر لب غریدم
-نمیدونم این پسره مهر مار داره چی داره،پارمون کرد باهاش..
با صدای داد مامانم لبامو رو هم فشار دادم و سمت در چرخیدم
-چی میگی زیر لبی؟؟
خنده ریزی کردم و صدامو رو سرم انداختم
_هیچی..
در حالی که گوشم پیش حرف های مامانم و محمد بود سمت رو شویی تو هال رفتم و قبل از رویت شدن توسط اونا خودمو تو حمام انداختم،حمام ما جوری بود که یه روشویی توش بود و اینجوری واسه یه دست و رو شستن نمی خواست تا حیاط بری..
پوف کوتاهی کشیدم و دهنم اندازه ی اسب آبی برای خمیازه ای جانانه باز کردم!..چشمای سوزانم و مالیدم و سمت روشویی قدم برداشتم،اهرم نقره ای رنگ و بالا کشیدم و سمت راست هدایت کردم در همین حال چشمامو به آینه دوختم و به فیس لولو وارم خیره شدم و طبق عادت مسخره ولی همیشگیم مشغول بحث و گفتگو با شخص خودم شدم..
صورتم و کج کردم و رو به خودم نالیدم:
-داری حیف می شی دخترم..
بعد مثل دیوونه های زنجیره ای به خودم تشر زدم:
-چرا؟مگه چمه که حیف شدم؟؟
دوباره چهره ی ناراحتی به خودم گرفتم
-چون قراره با یه دایناسور جهش یافته ی مذکر ازدواج کنی!
آه سردی کشیدم و چشمامو مظلوم کردم
-حرف حق جواب نداره عزیزم،من حیف شدم،پوسیدممم،به گاج رفتممم،خدا من به این گلی،به این خُلی چرا باید تو سنی که هنوز طفلم بشم زن یه نره غول؟؟
_آینور؟؟
با صدای تهدید مانند مادر عزیز اشکای خیالی مو پاک کردم و به خُلی های دخترونه ی خودم خندیدم..
دیگه بدونه مسخره بازی دستمو زیر آب سرد گرفتم و به محض پر شدن تو صورتم ریختم.
بعد از شستن صورتم مورچه وار از حمام تا اتاق دویدم و در و محکم پشت سرم بستم.
بی توجه به تختی که انگار میدون جنگ بود سمت کمد تَرکش خوردم رفتم و از زیر تمام اون لباس های بهم پیچیده مانتوی مشکی اسپرتی بیرون کشیدم و نگاهم و بهش دوختم،انکار که از تو دهن گاو بیرون اومده بود میلی متر به میلی متر چروک بود پس از لیست حذف شد!
پشیمون از مشکی پوشیدن و ناراحت از سفید پوشیدن مانتوی سفیدم که روی همه ی مانتو ها بود و از کمد بیرون آوردم و رو صندلی میز مطالعه انداختم،در کمد بستم و کشوی زیرش و باز کردم،وضعیت کشو ها یکم بهتر از کمد ها بود از لحاظ مرتبی!
من واقعا دختر مرتبی نبودم،مرتب بودن اعصابم و بهم می ریخت و کلافم می کرد!!
با همین افکار جین ذغالی و شال هم رنگش و برداشتم و به ترتیب به تن زدم.
جلوی آینه قدم برداشتم و مشغول شونه کردن موهای مشکیم شدم،بدون بستن موهام شال مشکی براقم و رو موهام ول کردم و بعد از برداشتن کیف دستی کوچیک مشکیم و گوشیم از اتاق بیرون زدم،پا سمت پذیرایی تند کردم هنوز به پذیرایی نرسیده گوشیم شروع به لرزیدن کرد همون جا متوقف شدم و آیکون سبز و کشیدم
-جانم دلی؟
هیجان زده جیغ خفه ای کشید و با شوق گفت
_وایییی،آینور بگو چیشده؟؟
لبخندی به شوق رفیق 19 سالم زدم و با ذوق پرسیدم
-چیشده؟
بلند خندید و با بغض عجیبی تو صداش که مطمعنا بغض شادی و شوق بود گفت:
_امیر علی شب میاد خواستگاریم!
امیر علی پسر خاله ی دلارا،از بچه گی عاشق و دلباخته ی هم بودن و الان که دلی 19سالش شده بود میخواستن ازدواج کنن،از شادی دلارا تنها رفیقم لبخند عمیقی زدم
-واقعا؟واییی عزیزم خیلی خوشحال شدم برات..
_مرسی رفیق خُل خودم.
با حس دستی روی شونم سرمو بالا بردم و به قهوه ای چشم های محمد خیره شدم،در همون حال به طور نامحسوسی شونم و عقب کشیدم و با صدای آرومی نجوا کردم
-دلی بعداً حرف میزنیم.
انگار که دلخور شده باشه،باشه ای آروم گفت و گوشیو قطع کرد،عصبی از دلخور شدن دلارا رو به محمد امین چرخیدم و با تشر گفتم:
-نمی شد منتظر بمونی تا بیام؟
پوزخندی زد و دستاشو مهمون جیب های کتون شلوار سورمه ایش کرد
_علیک سلام آینور جان،صبح تو هم بخیر.
دندونامو با حرص روهم فشردم و از چاپلوسی بی حد این پسره چندشم شد،خوب میدونستم هدفش چیه ، می خواست به مامانم ثابت کنه که من باهاش کنار نمیام و اگه مشکلی هست از منه!
یعنی همه ی پسرا اینجورین؟