رمان دختر سرکش

دخترسرکش پارت ۴

4.1
(31)

#part_۴
❤️❤️❤️
💕💕💞💕
💞💕
💕
#دختر سرکش.
………………
اصلا نمی دونستم عمو سعید یه پسر داره
پارِم_اون بالا همرو زیره نظر داره
نگاه کردم بالارو بهش دست تکون دادم اونم دسشو اورد بالا
پارم شالتو جلوشو بنداز عقب داره میفوته تو کیک
یکم بعد خوردن کیک به مامانم گفتم میریم پایین منو پارم هوا بخوریم زود میام بدون اینکه مانتو برداریم رفتیم چندمین بعدیکم مسخره بازی دراوردیم بلد فازغم برداشت
پارم_تاحالا شده احساس کنی تنهایی؟
_اره تا ۲سال پیش اره اما تو این ۲سال کلی تغیر کردم دیگه اون ادم قبلی نیستم
پارم_دیدی گفتم باهاش باز رل زدم ؟ دروغ گفتم واسه اولین بار بهت .زهرا من حالم خوب نیس میدونم واست مسخرست ولی من بخاطرش قرص خوردم بهش چیزی نگید به مامانمم بگو خودشو ناراحت نکنه خیلی تنهام حتی اونم ولم کرد
_همینطوری که راه میرفیتم دسته همو گرفته بودیم یه خنده کردم بهش بابا فیلم هندیش نکن این چرتوپرتا چیه مسخره حتی اگه بریده باشی از زندگی باید ادامه بدی چرت نگو
پارم_نگار شوخی نکردم خواستم امروز خوش بگذره که گذشت کم کم اشکامم ریخت به حق حق افتادم
_پارم چی میگی یع یعنی چی قرص خوردی
پارم_الانم کم کم داره حالم بد میشه ت خودتو ناراحت نکنی ها یه نامست نوشتم تو کمدمه بعد مردنم بگو به مامانم خودتم اونجا باش بعضی اوقات تنهایی منو حس نکنه
_یکم اشک جمع شد به خودم اومدم دستشو گرفتم خواستم ببرمش نیومد دستمو گرفت برد رو جدول نشوندم سرشو گذاشت رو شونم
پارم_نگار تو بهترین دوستم بودی تا حالا باهم قهر نکردیم بحث نکردیم پشتم بودی تا حال بدیام مامانم بابام هیچ به من محبت نکردن تو خیلی بهم محبت داشتی اونم بهم خیلی محبت میکرد فکر میکردم دوستم داشت‌،اشکاشو پاک کرد وایستاد
پارم_ولی الان خیلی خوشحالم خداجونم دارم میام پیشتا هواست به این دوسته ماهم باشه
_یه لبخند زد یکم جلو عقب شد تعادل نداشت افتاد رو زمین حالت تشنج بهش دست داد از دهنش کف رفت دستمو گذاشتم رو دهنم یه چیکه اشک از گوشه چشمام ریخت ازجام اروم پاشدم رفتم بالا سرش نشستم نمی دونستم چیکار کنم بدوبدو رفتم تو خونه طرفه مامان
مامان_چیه چرا اینطوری شدی ؟
_ مامان بیرون پارمیس م…
حسام_ چیشده ؟ اشاره کردم به بیرون رفت بیرون زود منم رفتم تلو تلو خوران بیرون پارم بدون هیچ تکونی رو زمین مونده بود زود انبولانس اومد سوارش کردن مامانمم باهاش رفت من اونجا نشسته بودم رو جدول مات به جاش نگاه میکردم یعنی چی ؟ چرا؟.
عمو سعید_دخترم پاشو بریم داخل چیزی نمیشه برو از لباسایع دخترم هانا بپوش ببرمت بیمارستان
هانا_نگارو بلند کردم بردمش بالا تو اتاقم یه دست مانتو شلوار نو داشتم رفتم بیرون پوشید باهمون کفشایه پاشنه دار اومد بیرون بهش میمومد یه مانتو تا زانو مشکی استیناش پر داشت یکمم باز بود کناراش خیلی خوشگل بود یه تشکر کرد رفت پایین
معتمدی_پسرم حسام تو ببرش یه کاری برام پیش اومدنمیتونم من
_رفتیم سوار ماشین شدیم . ببخشید تروخدا جشنه هانا هم خراب شد
حسام_حالش خوب بود که چرا اینطوری شد
_خودمم نفهمدیم اگه چیزیش بشه چی من چیکار کنم جواب مادرشو چی بدم
حسام_خوب میشه نگران نباش جلو بیمارستان نگه داشتم پیاده شدیم رفتیم داخل..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Faezeh 💕

غرق در افکار بی انتها امّا بسی زیبا ...🕊️🤍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
11 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم💓

فقط من تعجب کردم چرا شخصیت ها انقدر سریع تغییر حالت میدن یه دیالوگ خوب و سرخوشن یهو انگار همه چی عوض میشه تو اون اوضاع خراب چطوری میشه که هانا مدل مانتو رو توصیف میکنه ؟

لیلا ✍️
پاسخ به  𝓗𝓪 💫
11 ماه قبل

نه منظورم این بود که اون لحظه اصلا برای مخاطب مهم نبود توصیف مدل لباس

ای وای چه بد😟😟
الان خدا رو شکر حالش بهتره ؟؟

در کل به عنوان دوست بهت پیشنهاد میکنم سریع دیالوگ ها رو پیش نبری مثلا اونجا که حال پارمیس خراب شد نباید خودش میگفت یکم باید از ذهن نگار توصیف میکردی که مثلا نگرانش شده

ما همه اینجاییم که قلممون رو پرورش بدیم
دوست داشتم بهت کمکی کرده باشم😊🤗

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉🕸
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
11 ماه قبل

عالی عزیزم موفق باشی💜

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
11 ماه قبل

رمانت رو تا اینجا دوست داشتم گلم😊💞
خسته نباشی🌸 . اگه دوست داشتی رمانم بخون😁💖

rasta 🤍
11 ماه قبل

قلمت عالیه گلم💕
امیدوارم پارمیس نمیره

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x