رمان برای تو پارت 10
پارت دهم
آرشا سرشو با حالت نمادین خاروند و گفت اینجا فعلا هیچ چیزی نیس آماده شین میریم بیرون هم یه چیزی میخوریم هم خرید میکنیم سها عین بچه ها دستاشو بهم کوبید و آخجون بلند بالایی گفت
آرشا سرشو از تاسف تکونی داد و ما رو با احترام از اتاقش بیرون کرد سها زیر لب غرغر میکرد و دستمو گرفت به سمت اتاقی که توش بودیم برد و منو روی تخت نشوند و گفت
هانا جون بهتره اینجا بشینی و بمن بسپری تا چطور آمادت کنم سری تکون دادم و با لبخند کارهاشو تماشا میکردم زیر لب آهنگی زمزمه میکرد
<>
محو صداش شدم و بدون اینکه بدونم به فکر فرو رفتم ..(((دستمو به سمت لبش برد و همراه با خواننده همخونی میکرد
<<بی قرار تو ام ای یار یک بار نه صد بار
در حسرت دیدار از قلب من اسرار از چشم تو انکار