رمان بی‌نهایت

رمان بی‌نهایت پارت ۱

به نام خالق عشق
اسم رمان : بی نهایت
ژانر : عاشقانه
نام نویسنده : رز سرخ
مقدمه :
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
خلاصه :
ترلان در تولد دوستش شرکت میکنه ولی بر خلاف انتظارش اون فقط اون یک جشن تولده ساده نیست که یک پسره چشم چرون و پر آوازه ای کل اون تولد و به دستش گرفته و با دیدن ترلان یک رویداد جدید رو برای این پسر هوس باز رقم میزنه

پارت اول
آلارم گوشی به صدا در اومد، طوری صداش اذیتم میکرد ک نمیتونستم بی توجه باز بگیرم بخوابم.
از زیر ملافه بلند شدم وگوشیو برداشتم و قطع کردم!
نشستم رو تخت و تو فکر فرو رفتم یهو یادم اومد امروز تولد بهترین دوستمه !
از روی تخت پریدم و سمت کمدم رفتم.
با کلافگی ب لباسای توی کمد نگاه میکردم چون یکی از دغدغه های بزرگم اینه که لباس چی بپوشم.
مدتی گذشت یه لباس انتخاب کردم و گذاشتم روی تخت ساعتم و نگاه کردم ساعت ۷:۳۰ صبح بود وقت زیاد دارم سمیرا گفت ساعت ۱:۰۰ اونجا باشیم.
دوش گرفتم و لباس راحتی پوشیدم از اتاقم زدم بیرون
بازم مامان و بابام خونه نبودن این عادت همیشگی اوناس زندگیشون شده کار و شغلشون.
بیخیال بابا من تا کی میتونم غر بزنم وقتی اونا گوش شنوا ندارن و صدای منو نمیشنون.
فاقد اهمیت!
میرم صبحونه واسه خودم حاضر کنم بعلاوه وقتی ک دارم میتونم یه صبحونه گرم و لذیذ بپزم

همینطور که خودم تو آیینه نگاه میکردم نگاه باران خانوم هم شکار کردم که لبای اناریش کش اومد گفت: خیلی خوشگل شدی ترلان جون
_ مرسی عزیزم
به سمت کمد رفتم ، لب زدم باران جان پول و گذاشتم تو پاکت روی کنسول تو پذیراییه
_ مرسی خانومم
_ خواهش میکنم
وقتی باران از اتاق بیرون رفت نگاهم ب ساعت کشیده شد آروم با خودم زمزمه کردم :
کم کم منم باید راه بیفتم.
کت و انداختم رو دوشم از خونه رفتم بیرون.
وارد آسانسور شدم و با رسیدنم ب پارکینگ برای احمد آقا دست بلند کردم و سوار ماشین شدم .

از ماشین پیاده شدم محل تولد خیلی بزرگ بود اصلا توقعه نداشتم سمیرا تو این عمارت ب این بزرگی واسه ۱۲ نفر جشن بگیره.
دستم کوبیدم ب سرم و آروم زمزمه کردم هنوز نرسیده داری چرت و پرت میگی ترلان
بدو بدو سمت در میرفتم که هرچی نزدیکتر میشدم صدای آهنگ زیادتر میشد
از پله ها بالا رفتم در و هل دادم از چهارچوب در مثل یه قاب عکس داخل و با تعجب نگاه میکردم!
این جشن مختلط بوده!
پسر و دخترای زیادی دیده میشد اما من دنبال سمیرا و بغیه دوستام میگشتم سرم و چرخوندم سمیرارو تو بغل ادرین یعنی دوست پسرش دیدم
زیاد حرصی میشدم نمیدونم بخاطر این بود ک اون رفیقم و ازم گرفته یا بخاطر اینکه من دوست پسر ندارم اینجوری میشم
ب سمت سمیرا گام برداشتم
_ سمیراااا؟
صدای اهنگ خیلی زیاد بود مجبور شدم صحنه عاشقانه اون لحظه رو با زدن روی شونه سمیرا خراب کنم
_ میشه یه لحظه دنبالم بیای
_ باشه
_ چراا بهم نگفتی جشن مختلطه؟؟؟؟
_ ترلان اول آروم شو امروز روز منه ناراحتم نکن تازه با این عصبانیت چجوری میخای امروز و بگذرونی ، چیشده حالا؟
_ چیشدههه حالا؟
_ آره مگه چیشده؟
_ سرو وضعم و ببین لباسم انقد جذب و بازه
_ ولش کن جون عمت اینجا انقد شلوغه کسی ب تو نگاه نمیکنه
_ بیشورووو ببینا
_ ترلان جون من تا شب ب هیچی فک نکن خب ؟
_ باشه بابا
_ ترلان میرم ب بغیه مهموناا برسم
_ باشه
بنظر من عالی شده بود قبل اینکه پیش تبسم برم از روی سینی که دست مستخدمی ک ایستاده بود جام شراب و برداشتم
تبسم رفیق دوران کودکیمه دقیقا مثل سمیرا ما یه اکیپ سه نفره بودیم که تموم بچهارو تو مدرسه گاییدیم
_هلووو بیبی
_ هیوایییی ترلانمون و ببینااا چق ناناص شدی ت دختر
_ توام از من کم نمیاری عشق من
_ واخ نگوو اینجوری
_ چخبر چه میکنی تبسم خانوم؟ شاهزاده سوار بر اسب سفید کو؟
_ به دیارشون کسالت داره نتونست بیاد
_ اها پس جوری ک میبینم فقط منو تو اینجا تنهاییم
_ جرر آره
_البته من کلا تنهام ولی تو نه
_ متأسفانه
_ بیخیال تبسم میتونم بگم که تا شب میتونیم بات خوش بگذرونیم
_ اوممممم

4.6/5 - (182 امتیاز)

بورا ‌

فخر میفروشه اونی که شعور باهاش کلی فاصله داره .
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sana
sana
11 روز قبل

رمانت پارت اولش که خوب بود
ولی یه سوال
اون پسره کیم تهیونگ نیست؟

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x