رمان رویای من

⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕4✿

4.5
(31)

════════════════
ساتیا-هیچم زشت نیست،من رفتم

دستش را گرفت و توپید:

ارلین-کجا؟وایسا دیگه لولو نیستن ک!

ساتیا اما با ترس دستش را از دستش بیرون کشید!

انگار این دختر نمیخواست بفهمد ک نباید ساتیا را

لمس کند!آن دو نزدیک شدند و ب محض نزدیک

شدنشان پسری دیگر ک بزرگتر از آنها نشان میداد در

لحظه‌ای با سرعت خودش را روی آراد انداخت و

خواست کتکش بزند ک پسری دیگر سررسید و با دو

نزدیک شد،دخترک سرش را بالا آورد و باخونسردی

ب او زل زد،بااینکه هنوزهم خونسردی و صورت بی

روح و بی احساسش را داشت اما بازهم ازاینکه ب او

نگاه کرد پشیمان بود،باصدای پسری ک آن دو را

جداکرده بود ب خود آمد و ناخودآگاه نگاهش سمت

آنها چرخید:ولش کن دانا بیخیال!

پسری ک حالا می‌دانست نامش《دانا》است نگاهی

پرخشم ب آراد انداخت و درحالی ک آن‌یکی پسر

دستش را دورگردنش حلقه میکرد،دور شدند…

آراد-سلام،من آرادم،اینم داداش کوچیکم پدرامه!

پدرام-سلام

نگاهی سرد ب آن دو ک باخنده‌ای چندش آور ب او

زل زده بودند انداخت و بالحنی کاملا سرد لب زد:

ساتیا-سلام

آراد اما با گرمی ادامه داد:

آراد-توچی نمیخوای معرفی کنی؟

ساتیا-ساتیا

آراد-خب من11سالمه داداشمم9سالشه،توچی؟

ساتیا-14

آراد-خوبه خوشبختم!

ساتیا-منم همینطور!

ب پسرکی ک داشت سمت آخر کوچه میرفت نگاه

کرد و ناخودآگاه پرسید:

ساتیا-اوانا کین؟

════════════════
‌♡بـہ ‍ق‍‍ـل‍‍ـم‍ـ :آیـلے♡

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x