نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مثل خون در رگ های من

رمان مثل خون در رگ های من پارت ۱۹

3.9
(109)

سه نفری باهم ناهار خوردیم، قرار شد فرهاد( برادر هیراد) ساعت ۵ بیاد دنبالم…به ساعت گوشیم نگاه کردم که ۲نیم رو نشون میداد…تصمیم گرفتم برم حموم

از حموم که بیرون اومدم موهام رو سشوار کشیدم و خشکش کردم و بافتمش…به ساعت گوشیم نگاه کردم که ۳ نیم بود، با اینکه ساعت ۱ بیدار شدم ولی بازم خسته بودم

روی تختم دراز کشیدم و خواستم چشمام رو ببندم که صدای پیامک گوشیم بلند شد، گوشیو ورداشتم و دیدم پیامک از پری سیماست

_سلام چطوری رزا؟؟
میگم امروز وقت داری با ایناز بریم بیروون؟؟

_سلام قشنگم
نه امروز میخوام برم خونه مادرشوهرم

_اوه اوه میخوای بری خونه ی مادرشوهر جان!

_اوهومممم

_خب پس کی همو ببینیم؟؟؟

_شما که دیشب منو دیدین!

_خب پیشب دیدیمت و فقط رقصیدیم، حرف نزدیم که…

_اوفففففف
اوکی هروقت بیکار شدم بهتون خبر میدم

_یه جوری میگی بیکار شدم انگار کارمند بانک ملی هست!!!

_😂😂😂😂😂👌

_والا

_دیگه زندگی متاهلی همینه دیگه

_کشتی مارو با اون هیرادت…کار مار نداری؟؟؟

_نه عشقم

_خب پس بوس بای

_باییی🥹💖

ساعت ۴ بود
گوشیو کنار گذاشتم و بلند شدم که اماده شم، اخرشم نتونستم بخوابم
رفتم روی صندلی میز ارایشم نشستم و کرم نرم کننده رو به صورتم زدم و یکمم کرم پور زدم
کانسیلر زدم و یه کوچولو سایه ی صورتی کمرنگ، رژ گونه زدمو ژر لب صورتی پررنگ، هایلایتر زدم…
کمدمو باز کردم و پیراهن چین دار صورتی کمرنگمو در اوردم که تا پام میرسید، پوشیدم شال سفیدمو ازاد روی سرم گذاشتم و کیف سفید صورتیمو برداشتم با کولم
رفتم توی هال….

الهه_هزار الله اکبررر… روز به روز خوشگل تر میشی قربونت برم من

یه لبخند عمیقققققققق روی لبهام نشست

صدای ایفون بلند شد…
بابا در رو باز کرد
فرید_فرهاده رزا…اماده ای دیگه؟!

رزا_اره اماده ام

با مامان و بابا خداحافظی کردم و رفتم دم در که فرهاد توی ماشین نشسته بود
سوار ماشین شدم

رزا_سلامم

فرهاد_سلام زن داداش خوبی؟!

رزا_ممنون شما خوبین؟

فرهاد_مرسی
خب بریم؟

رزا_بریم

توی راه بینمون سکوت بود…هنوز هیچی نشده دلم برای مامان و بابام تنگ شد!
واقعا چطوری میخواستم برم خونه ی خودم تنهایی بمونم؟!
ولی اینجور که مشخصه، هیراد بیشتر موقعه ها خونه نیست و من همیشه تنهام…

اینقدر توی فکر و خیال بودم که نفهمیدم کی رسیدیم!

فرهاد ماشین رو برد توی پارکینگ، از ماشین پیاده شدم و رفتم توی خونه

رها_سلام عزیزم…

رزا_سلامم جاری جااان

رها بغلم کرد منم بغلش کردم

فرهاد اومد تو خونه
_به به چه جاری های مهربونی هستین شما

خندیدیم…

رزا_بقیه کجان؟!

رها_مامان و بابا و کوثر رفتن برای انتخاب محضر برای عقد کوثر… چند هفته دیگه عقدشه!

رزا_اوهوممم
مبارکش باشه
راستی داداش میگم از هیراد خبری ندارین شما؟

فرهاد_تازه امروز رفته زن داداش…

رها_خب دلش تنگ شده!

رزا_دقیقا…دلم پر میکشه براش، نگرانشم

فرهاد_کلا میره ماموریت گوشیش رو خاموش میکنه و تا اخر ماموریتش ما ازش خبری نداریم…حالا نمیدونم، شاید این دفعه بخاطر زن داداش یه زنگی بزنه!

اگر به قول خودش یک سال میرفت ماموریت، زنگ نمیزد؟؟؟ یعنی یک سال صداشو نمیتونستم بشنوم؟؟ میمردم من….

شاهد_زن عموووو

با صدای شاهد به خودم اومدم…
رزا_جون دلم؟

شاهد_میای باهم بازی کنیم؟!

رها_عههه زن عمو روی اذیت نکن دیگه

رزا_چیکارش داری؟ اره عزیزم برو اسباب بازی هاتو بیار باهم بازی کنیم…

شاهد با ذوق رفت اسباب بازی هاشو بیاره

به ارشد نگاه کردم که بغل رها بود و انگشت شست رو میخورد…خندم گرفت

رزا_چند ماهشه ارشد؟!

رها با لبخند گفت: ۳ماهشه..

رزا_چشماش دلمو برده…

رها_یه دختر بیار، بشه عروسم… چشمای پسرم دل دخترتو ببره

رزا_تو فکرش هستم…کی بهتر از تو که مادرشوهر دخترم شی؟؟؟

فرهاد_ولی بنظرم دوتا دختر باشن که یکیش بشه زن شاهد یکیشم زن ارشد

با این حرف فرهاد به خنده افتادیم….

“نظرتو بنویس برام😉👇”

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 109

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazale hamdi
1 سال قبل

عالییییی😘

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

فردا میزارم 😘🥰

Maede
Maede
1 سال قبل

اولین نفری هستم که نظر میدهم 😂🤣
نویسنده جون میشه یکم پارتا رو طولانی تر کنی ❣️🌹

Maede
Maede
پاسخ به  Maede
1 سال قبل

شدم دومین نفر 😂😐

Maede
Maede
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

مرسی گلمممم😂❣️
آخه رمانت قشنگه ، هی منتظر میمونم 😂💔

لیلا ✍️
1 سال قبل

بابا آدم جنگ هم بخواد بره یه تلفنی چیزی گیر میاره فرهاد چی پیش خودش بلغور میکنه😕😕

رزا هم شخصیت بچگونه ای داره همه چیز انگار براش بازیه از یه طرف نمیتونه این مشکل کار هیراد رو هضم کنه از اون طرف تا جاریش میگه یه دختر بیار خوشحال میشه و سریع استقبال هم میکنه فازش چیه دقیقا🤔

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

نه ولی از شنیده ها و فیلم ها دیدم😊

میدونم عزیزم ولی نظر من این‌طوریه من اینجوری حس کردم حالا منتظر ادامه‌شم ببینم چی میشه😉

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

فکر کنم رزا خیلی مهربون و شوخ با همه زود گرم میگیره

Setareh
Setareh
1 سال قبل

مرسی سحر جونممم💓

Zaza
Zaza
1 سال قبل

سلام ببخشید میشه بهم بگید رمان نگار چرا فق یک پارت گذاشته شده و از کجا میتونم بخونمش

دکمه بازگشت به بالا
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x