نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مثل خون در رگ های من

رمان مثل خون در رگ های من پارت ۲۱

4.3
(64)

ارشد رو توی بغل خودم فشار دادم و چشمام رو بستم…

_رزاا

صداش اشنا بود!
چشمامو باز کردم…دیدم هیراده!
از خوشحالی جیغ کشیدم که ارشد گریش در اومد…

ارشد رو گذاشتم روی گهوارش و پریدم بغل هیراد، اونم محکم بغلم کرده بود

خداروشکر میکردم از اینکه سالم بود و زخمی نشده بود…خدایی دلم براش تنگ شده بود

هیراد_خوبی قربونت برم؟

رزا_اگرم بد بودم، تورو که دیدم حالم خوب شد!

لبام رو اروم بوسید…

هیراد_کی اومدی اینجا؟؟؟

رزا_فردای روز عروسیمون، مامانت زنگ زد منم اومدم
یک هفته اس که اینجام!

هیراد_اهاا

هیراد رفت سمت ارشد و اونو بغل کرد

هیراد_ای خداااا
چه مردی شده برای خودش
دو روز دیگه باید براش بریم خاستگاری، دومادش کنیممم

رزا_رها که میخواد دختر منو و تو رو بگیره برای ارشدش…

هیراد_اخخ جااان
ارشد میشه دامادم!

رزا_چرا بیخودی ذوق میکنی؟ اصلا کی دلش میخواست بچه بیاره! حوصله ای داریاااا

هیراد_من بچه موخوام!
چی فکر کردی؟؟
من واسه بچه ها میمیرم

رزا_اصلا از کجا معلوم بچمون دختر باشه؟؟؟

هیراد_اینقدر از اون کارا میکنیم که بچمون دختر بشه!

با چشم های گشاده شده بهش نگاه میکردم!

با جیغ گفتم
رزا_هیراد تو خجالت نمیکشییییی

هیراد_نه چرا خجالت بکشم؟

رزا_ای خدا

هیراد_امشبو اینجا هستیم، فردا میریم خونه ی خودمون….کیف میکنیم!

رزا_متاسفم برات

هیراد_چرا عشقم؟!

رزا_خجالت نمیکشی تو؟ من بجای تو خجالت کشیدم اب شدم، تو عین خیالتم نیست انگار!

هیراد_چیه مگه؟ میخوام با زنم حال کنیم

با دست زدم تو صورتم…خدایا این چی میگفت؟؟؟ الله اکبر…..خدایا خودت بخیر کن
رفتم توی اشپزخونه و چایی ساز رو روشن کردم

رزا_هیراد صبحونه خوردی؟

هیراد_نه عشقم

در یخچال رو باز کردم و نوتلا و پنیر خامه و عسل اوردم بیرون
گوجه خیار رو ریز کردم و یکی از گوجه هارو به صورت گل در اوردم و تزیینی کنار بشقاب گذاشتم، همه ی وسایل رو چیدمو چایی ریختم

رزا_اقا هیراد بفرمایین صبحونه

هیراد اومد ارشدم بغلش بود

هیراد_به به ببین خانومم چه کرده

لبخند عمیقی روی صورتم نشست…

هیراد نشست سره میز

هیراد_ بقیه کجان؟؟

رزا_نمیدونم والا، صبح بیدار شدم فقط ارشد بود
بعدشم که تو اومدی فکر کردم دزدی

هیراد_دزد؟؟؟
ادم به شوهرش میگه دزد؟؟

رزا_اخه واقعا ترسیدم

هیراد_ببخشید عزیزم اگه ترسوندمت…
راستی میگم، میای باهم بریم خرید؟!

رزا_اوهوم…بریم

هیراد_بریم، یکم لباس خواب برات بگیریم

لقمه پرید تو گلوم…
رزا_چییییی

هیراد_لباس خواب بگیرم، جلوم بپوشی دلبری کنی

رزا_ببین هیراد، فکر اینکه من لباس خواب بپوشم از سرت بیرون کن…زشته بخدا

هیراد_باید بپوشی، اگرم نپوشی خودم تنت میکنم نفسم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 64

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazale hamdi
1 سال قبل

آخ جوننننننن🤩🤩🤩🤩
مرسی عشقم💋💋🥰🥰

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

پارت جدید رو دوست داشتی؟😜😜

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

خوشحالم که دوسش داشتی سحری😘😘

لیکاوای قدیم آنتونی جدید
لیکاوای قدیم آنتونی جدید
1 سال قبل

هیراد چه منحرفه‌🤣
این پارت هم عالی بود💓
میگم میشه عکس شخصیت هارو بزرگ مثل اوتی که لیلا (برای رمان بوی گندم) واضح گذاشته بود بزاری؟
به خدا نصف صورت هیراد معلوم نی🤣

sety ღ
1 سال قبل

به طرز عجیبی تو این پارت به شدت عاشق هیراد شدم😍🤦‍♀️🤣🤣

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x