رمان مثل خون در رگ های من

رمان مثل خون در رگ های من پارت ۸

3.6
(104)

شام خوردیم
از رستوران بیرون رفتیم، داشتیم خداحافظی میکردیم

هیراد_فردا میبینمت:)

لبخند زدم…

خداحافظی کردیمو سوار ماشین شدیم
اراد رو کشوندم توی ماشین خودم تا عکسارو ببینم
یکی از عکسایی که گرفته بود خیلی خوب شده بود…
منو هیراد داشتیم بهم نگاه میکردیم

رزا_اراد این عکسارو برام بفرست

اراد لبخند بدجنسی زد

ماشین روشن کردمو رفتیم…

سرمو گذاشتم روی بالشت و به فردا فکر کردم…
خوابم نمیبرد!
کاش میشد به هیراد پیام بدم باش صحبت کنم…ولی چی بگم؟
یهو به ذهنم رسید بگم که فردا ساعت چند بیام دنبالت!
اره اره
این فکره خوبیه
گوشیو برداشتمو رفتم تو پی وی هیراد

نوشتم_سلامممم
میگم فردا ساعت چند بیام دنبالت؟

بعد از ۲ دقیقه پیامم رو سین کرد…

نوشت_سلام مجدد…ساعت ۴ کلاس دارم

نوشتم_اوکی…

خببب
چی باید بگم؟
وایییی

نوشت_خب
شبت رنگی رنگی✨🌚

نوشتم_ممنونم
شب بخیر❤️

دیدم افلاین شد
گوشیو گذاشتم کنار…
فردا لباس چی بپوشم؟

بیخیال یه کاریش میکنم

چشمامو بستم….

اراد_رزاااااااا
رزااااااا

صدای اراد توی گوشم میپیچید ولی حال نداشتم بلند شم!

اراد_رزا پاشو هیراد اومده…

با شنیدن اسم هیراد یهو پریدم روی تخت

رزا_چی؟ هیراد؟

اراد داشت از خنده پاره میشد…

اراد_اسکولت کردم خره

رزا_خیلییی کثافتی
بیشعور گاو

اراد_خب چیکار کنم؟ بیدار نمیشدی
مجبور شدم اسم هیرادو بگم

بی حوصله از تخت بلند شدمو رفتم دستشویی

اومدم بیرون نشستم سره میز صبحونه

الهه_سلام قشنگم…

رزا_سلامم
سلام بابا

فرید_سلام دخترم

الهه_رزا

رزا_جانم؟

الهه_میخواستم باهات درمورد یه مسئله ای حرف بزنم

رزا_بفرمایید

الهه_ببین دخترم
منو بابات هیچ وقت ترو زور به ازدواج نمیکنیم
یعنی تو تا هروقت که دلت بخواد میتونی پیشه ما بمونی
اصلا اگه دوست نداری ازدواج نکن!
چی بهتر از اینکه تو کنار ما بمونی؟

رزا_مامان جان
میشه قشنگ توضیح بدین موضوع چیه؟ چرا مقدمه چینی میکنین خب
برین سره اصل مطلب!

فرید_عموت زنگ زد
گفته امشب میخوان بیان خاستگاری تو

رزا_خاستگاری مننن؟

فرید_اره
برای ارش

ارش پسرعموم بود
از بچه گی باهم بزرگ شده بودیم، یعنی یکسره پیشه هم بودیم
وقتی ارش۱۲سالش شد، رفتن دبی برای زندگی
ولی الان ۱ ساله که برگشتن
وقتی بچه بودیم
ارش همش بهم میگفت بزرگ که شدیم میام خاستگاریت
بعدش یه قصر میخریم
مثل قصر سیندرلا…میریم توش زندگی میکنیم

بی اختیار لبخند نشست روی لبهام
دلم برای دوران بچه گیم تنگ شده…

الهه_رزا جان نظرت چیه؟

رزا_من یکی دیگه رو دوست دارم…
یعنی…
چطوری بگم
به یکی دیگه علاقه دارم

فرید_یعنی من به عموت بگم نظرت منفیه؟

رزا_اره بگین
فقط ناراحت نشن!؟

الهه_نه عزیزم
بابات گفت هرچی رزا بگه
حالا
نمیخوی بگی اون پسره کیه؟

اراد_من میشناسمش…
شماهم میشناسینش

فرید_خب کیه؟

رزا_فعلا نمیخوام کسی بدونه
به موقعه اش خودم همه چیو برات تون تعریف میکنم

الهه_باشه عزیزم
حالا صبحونتو بخور

بی حوصله لقمه میگرفتم و میخورم
دلم برای ارش میسوخت
از بچه گی بهم علاقه داشت….
ولی من دلمو به یکی دیگه داده بودم
تنها ترسم این بود که عمو اینا ناراحت شن…

( چند ساعت بعد…)

تصمیم گرفتم لباس سفید و ابیمو بپوشم
تونیک کوتاه ابیمو پوشیدم با شلوار سفید گشاددد
موهامو از بالا دم اسبی بستم و دوتا طره ای از موهای جلو رو گذاشتم جلوی صورتم
کرم ضد افتاب زدم با ریمل و سایه ی ابی و سفید
خط چشم کشیدم و رژ لب قرمز جیغغغغ زدم
شال سفیدمو ازاد روی سرم گذاشتم
کیف کوچیک ابیمو برداشتم و گوشی و کلید و کیف پولم رو توش گذاشتم
رفتم پایین و از مامان اینجا خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم
اهنگ ارتا رو گذاشتم و راه افتادم…..

نمیبینی دوست دارم کوری حتماً
مگه تقصیر منه الان دوریم از هم
من که تا تونستم خوبی کردم
چرا باید خسته شی به این زودی از من
میگفتی واسه خود منی نرو
میدونستم میخوای دور بزنی منو
علاقت کم بود فریکات زیاد میشد
روز به روز میگفتیم کلی هم دیگرو داریم ما دوست
ولی الکی بود الانم فقط واسم مثل یه علفی دود
میکنمت دیگ صنمی نداریم بیبی
مث اولین روز مث اولین بوس
مث خیلی وقتایی که هرز میرفتی قهر میکردی
یه ساعته برمیگشتی داد میزدی که الان وقت خندیدن نی
ببین تند بودی واسه همین رد می کردیم
نیستی که تو بغلم بگیرمت
دوس ندارم که همه ببیننت
تو رفتی الان باس یه گوشه بشینم هی
بیس چاری با گوشیم بگیرمت
تو کاش بودی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا : 104

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساغر صدیقی
ساغر
10 ماه قبل

چه اسم زیبایی رو رمانت گذاشتی

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
10 ماه قبل

کممم بوددد💔 . من بازم پارت میخوام🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
10 ماه قبل

چه خانواده روشنفکری سریع قبول کردن😂

حالا این وسط آرش شر نشه🙄

صدیقه
صدیقه
10 ماه قبل

مرسی سحر جون خسته نباشی 🥰🌹

Setareh
Setareh
10 ماه قبل

سحر جون یه پارت بده
مرسی بابت رمان خوبت عزیزم☄💓

فاطمه
فاطمه
9 ماه قبل

پارت نمیزارید؟!

دکمه بازگشت به بالا
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x