رمان پوراندخت پارت نهم
رمان پوراندخت
پارت نهم ❤️
_ چیییی
خان که انگار خیلی از این صحبت عصبی شده خنده مصنوعی اما آرومی میکنه و رو به مامان و بابا ادامه میده :
_ بله داشتم ادامه صحبتم رو می گفتم از دخترتون میخوام وارث برام بیاره
مامان و بابا از خوشحالی با حالت سجده در اومدند و از خلن هی تشکر میکنند که جهان آروم میگه:
_اما..
اما خان بدون توجه به جهان خان بحث رو به سمت مهریه من میکشونه
_ خب برای مهریه دخترتون هم من دو تا اسب خوب و دو تا چادر نماز در نظر گرفتم مشکلی ندارید که؟
خان یک جوری می گفت مشکلی ندارید ، حتی اگه هم مشکلی بود جرئت پرسیدن رو نداشتی.
_ نه نه خان مشکل کجا بود خدا خیرتون بود . تا آخر عمر دست بوستون هستیم .
خان خوشحال از حرف بابا میگه:
_ اگر مشکلی نیست پس من یه صحبت کوتاهی هم با دخترتون داشته باشم
هول زده خواستم سریع در اتاق رو ببندم و سر جام بشینم که مامان خان رو صدا زد
_ خان ….
انگار که توی گفتن یه چیز دو دل بود که خان لب زد
_ بگید خانم چی شده
_ خب راستش جسارت نمی کنم ولی برای جهزیه باید…
خان صحبت مامون رو قطع کرد و گفت:
_ به نکته ی خوبی اشاره کردید .جهان و دخترتون توی خونه ی من زندگی میکنن که همه ی چیز براشون فراهم شده
مامان با قدردانی به خان نگاه میکنه و میگه:
_ واقعا ازتون ممنکنم واقعا . شما خیلی به ما لطف کردید
خان سری تکون میده و میخواد بیاد سمت در اتاق که من در رو آروم میبنده و سر جام می شینم و وانمود میکنم از اول اینجا بودم .
که دو تقه به در میخوره و با صدای آروم میگم بفرمایید و بعد در اتاق به آرومی باز میشه و بعد هم صدای بسته شدنش.
سرم رو پایین میندازم تا با خان رو به رو نشم .
_ سلام خان
این رو به آرومی میگم و خان هم اینطور جوابم رو میده
_ سلام دختر جون . خوب هستی
_ بله ممنون خداروشکر . شما حالتون خوبه
_الحمدالله
و چند دقیقه ای سکوت اتاق رو فرا میگیره چون خان انگار دقیقا نمیدونه چطور مسئله رو به من توضیح بده . که بالاخره صداش سکوت رو میشکنه
_ دخترم اسم شما چیه
_ گلی . اسمم گلیه
این جمله رو با لحن آرومی میگم و خان صحبتش رو شروع میکنه
_ ببین گلی جان دخترم تو قراره زن پسر من جهان خان بشی . احتمالا هم میدونی که جهان کلانتره درسته؟
_ بله میدونم . به گوشم خورده بود
_خوبه . ببین دخترم جهان به خاطر کارش ممکنه خیلی از شب ها خونه نیاد
درسته و میگم و خان صحبتش رو ادامه میده
_ بعد صبح یا هر موقع که اومد لطفا ازش بازپرسی نکن که کجا بودی ، سر کار کی بودی و چنین جملاتی . چون جهان اصلا از این جملات خوشش نمیاد .
اب دهنمو و قکرت میدم و دوباره با لحن ارومی پاسخ میدم
_چشم نمیپرسم
خان یه موضوع دیگه هم خیلی براش مهمه که میگه:
_ اینم بدون که جهان دو تا زن صیغه ای داره و اصلا خوششم نمیاد ببینم که دارید با هم دعوا و مشاجره می کنید . سعی کن سرت تو کار خودت باشه که اون ها بهت گیر ندن
یه جور میگفت سرت توی کار خودت باشه انگار که ادم بدی هستم و میخوام جاسوسی کنم. اما با هم به رغم میل درونیم میگم:
_ چشمت بی بلا
و بعد میگه:
_ دیگه بقیه چیز هایی خیلی ربطی به تو نداره . اگر چیز دیگه ای هم مونده باشه خودت میای و میفهمی . پس من رفتم که نظرت مثبتت رو اعلام کنم
حتی بهم نگفت که باید وارث بیارم یعنی میخواست بعدا بهم بگه که زن جهان شدم یا شایدم میسپرد به مامان و بابا که بهم بگن. بغض کرده بودم اما آروم بغضم رو قورت دادم و با صدایی لرزون گفتم:
_ بله حتما
و بعد میخواد از اتاق بشه و من زیر چشمی دارم نگاش میکنم که یکدفعه اخم پررنگی روی پیشونیش جا می گیره . وای یعنی چی شد .
_ راستی از این به بعد هم جوراب سفید نپوش . خوشم نمیاد ازش فهمیدی
این جمله رو با لحن تندی میگه و من دوباره بغض میکنم . این بار با صدایی که گرفته بودنش مشخصه میگم:
_ چشم دیگه نمیپوشم و بعد در اتاق رو سریع می بنده و من روی زمین سر میخورم آروم گریه می کنم و به نقطه ای نامعلوم زل زدم . و فقط میشنوم که دارن با مامان و بابا خداحافظی میکنن و میگن که چند روز ده نیان برای عقد. یعنی واقعا به هم سادگی عروس شدم رفت . با این تصور هق آرومی میزنم و اروم گریه میکنم که در اتاق باز میشه و چهره ی مامان توی چهارچوب در نمایان میشه….
این داستان ادامه دارد….
عزیزان اگر نظری ، پیشنهاد و یا انتقادی دارید بهم بگید خوشحال میشم❤️
آخیی..چه سرنوشت بدی در انتظارشه..البته شاید بد شروع بشه..ولی دلم به حالش سوخت ..حوصله مامانش رو هم ندارم الان حتما حسابی بهش نیش میزنه با اون زبونش اَه اَه😑
این پارت خیلی خوب بود فقط حیف که کوتاه بود زودتر پارت بعدی رو بزار که صبر ندارم😊😂
مرسی از نظرت لیلا جان❤️.
گلی تازه اول بدبختیای گلی هستیم منتظر بعدی هاش هم باشین😀.
چشم اگر وقت کنم فردا میدم💗
😥😥
مرسی❤
عالی بود 💞🎉🔫👏
میشه پارت بعدی بیشتر باشه ؟
فقط من نفهمیدم پوراندخت کیت میشه و منتظر ورودشم🙂
دختر گلیه حتما
و قاعدتا حالا حالا ها نمیاد
پوراندخت دختره گلیه😳😳یا ابلفز
😂😂
ممنونم عزیزم💕 . پارت بعدی رو سعی میکنم بیشتر کنم 😊 .
پوراندخت مادربزرگم هستن🌸
😶
ببخشید از کجا خاطرات قبل از به دنیا اومدن پوراندخت رو فهمیدی؟
مادر مادربزرگت زندس؟🤔
احتمالا🤷♀️
بله زنده هستن . خودشون ، پدر بزرگ مادری و پدریم و بقیه تعریف کردن❤ . در واقع یه سری افرادی تو روستا هستن که برای مادربزرگم تعریف کردن😍
جون من زندن؟؟؟ یعنی جهان خان هم زنده اس؟؟؟
وای چرا اینقدر ذوق کردم🥹
ذوق مرگ شدم به خدااا
نه جهان خان و گلی خیلی مردن.
مادربزرگم هم ۷۸ سالشون هست🥰
خدارحمتشون کنه🥺💔
میشه عکس جهان خان رو بزارییی، خیلی دلم میخواد ببینمش
خدامادربزرگت رو حفظ کنه گلم
متاسفانه عکس جهان رو ندارم . وگرنه خودمم خیلی دلم میخواست ببینمش.
گلی هم توصیفاتی که ازش کردم با توجه به چیز هاییه که برام گفتن❤️
ممنون سحر جان😊🌸
🙃🤍
چه مسخره شوهرش دادن😑🤦♀️
لادن جان زودتر پارت بزار دیگه❤
چشم اگر برسم فردا ارسال میکنم❤️
پارت جدید زو ارسال کردم عزیزان❤️