رمان کوچه های تنهایی

کوچه های تنهایی پارت ۳

3.5
(28)
[  ] پارت ۳
الان وقتش بود یه کلاه از این مدلای دزدی سرم کردم چون نمیخاستم شناسایی بشم به هرقیمتی بود باید برنده میشدم اسمم رو صدا زدن
_سیاه پوش با163قد و60 وزن وارد میشود درمقابلش هستی محمدزاده با178قد. و 88وزن قرار داره اعلام کنید که روی کدوم از این دونفر شرط میبندین تا 5دیقه فرصت دارید آقایون
حریفم با اون همه آرایش و اون مدل لباس میخاست با دلبری کاری کنه که روی اون شرط ببندن و منی که یه گوشه رینگ منتظر بودم تا زودتر شروع بشه آهنگی که توی فضا پلی شد جو خوبی رو ساخته بود(اسم موزیکRedshift)
داور شروع کرد به شمردن اعداد از ۳به پایین به انگلیسی میگفت تا همه رو به شوق و ذوق بیشتری وارد کنه
_دختر کوچولو بهت سخت نمیگیرم تا مامانی جونت نگران نباشه
_هع به همین خیال باش
شروع شد از این موزیکی که پخش شد خوشم اومدشSo Say We All
حمله ور شد سمتم جا خالی دادم و با آرنج زدم توی پشتش درسته ظریف بودم ولی قدرت ضرب بدی داشتم حرصش دراومد که اول کار این مدلی ازم خورده بود میخاستم بهش احساس قدرت بدم و کاری کنم خسته بشه گوشه رینگ وایستادم دستامو بهم چسبوندم اونم مشت میزد نقطه ضعفشو پیدا کردم پاهاش یه لحظه حواسم نبودباعث شد تا مشتش به صورتم بخوره چشام یه لحظه سیاهی میخاست بره اما خودمو جمع و جور کردم لیز خوردم اومدم پایین از پام گرفت و برد وسط رینگ همینو میخاستم دیدم داره کری میخونه پاشدم و از موهاش گرفتم به سمت خودم کشیدم و هم زمان ضربه ای از پشت به زانوهاش زدم درد بدی رو میدونستم تحمل کرد ازدستاش گرفتم دستمو قسمت آرنجش سفت کردمو پامو دور دستش حلقه خودمو انداختم باعث شد فشار بدی رو توی تمام بدنش حس کنه هرکاری میکرد نمیتونست منو جدا کنه فشاری که داشتم میوردم هرلحظه بیشتراز قبل میشد ولش کردم ضربه ای به پاش زدم درسته نمیشکست پاهاش ولی باعث میشد سخت راه بره اعلام شکست کرد مردایی که روش شرط بسته بودن چند باری فوش نثارش کردن و اونایی که روی من خوشحال بودن سهمی که قراربود بهم بدن رو برداشتم و زدم بیرون بعد که فهمیدم دور شدم و کسی نیست تا شناساییم کنه ماسکو دراوردم کولمو روی پشتم جابه جا کردم پلک زدم درد بدی توی بدنم ایجاد شد همون لحظه گوشیم زنگ خورد
_سلام سعید داداش
_سلام آبجی گلم خوبی
_خوبم هنوز اونجایی یا نه؟
_آره خیلیا ازت تعریف میکنن و میخان چهرت رو ببینن بازم میخان مسابقه بزارن آخر هرهفته ولی با تعداد بیشتر دختره بد جور عاصی شده از دستت کارد بزنی خونش درنمیاد
_خخ حقشه من برم کاری باری
_قوربونت خدافظی
همش بخاطر قولی که به سعید دادم بود انسان پاک و خداشناسی بود ولی خیلی دلش میخاست تا دعوای زنهارو ببینه خانومش خوشش نمیومد فکر کنم وقتی دعوا میبینه باعث ارضای روحش میشه خخ اون بهم کمک کرده بود و منم این مدلی جبران میکنم یه راست رفتم خابگاه دیدم بچه چطوری نگام میکنن حوله رو برداشتم رفتم دوش گرفتم وقتی لیف رو کشیدم درد همه بدنمو گرفت اخمام جمع شد میدونستم کبود شدا ولی جرئت نگا کردنش رو نداشتم لباسامو پوشیدم اون دوتا داشتن باهم صحبت میکردن یجورایی پچ پچ بیخیالشون شدم ساعت ۶ کلاس روانشناسی داشتم واسه دانش آموزام یه یساعتی وقت واسه استراحت داشتم دراز کشیدم تو جام ساعدمو گذاشتم رو پیشونیم داشتم به این زندگی فاکینگ فکر میکردم چقدر حقیر شدم وقتی که داشتم کنکور میدادم احساس میکنم اگه من نبودم خانوادم زندگی بهتری داشتن مجبور بودم خودمو ابله نشون بدم و بخندم کر باشم کور باشم با کسی که مثل دشنمن منه هم خوب رفتار کنم هیچوقت آدمایی که باعث درد کشیدنم شدن رو نمیخشم مخصوصا یه نفر که سرتیتر اول لیستمه این راز لعنتی نباید سربرداشته بشه چیزیه درونم باعث میشه ازش قدرت بگیرم تنها چیزی که باعث میشه همرو شگفت زده کنی اینه که هیچکس از قدم بعدیت خبردار نشه
_وااااااای اینهمه پول مهسا از کجا اوردی
_با چه اجازه ای دست توی کولم کردی هان
_ببخشید آخه اومدم برش دارن حس کردم یچیزی توشه کنجکاو شدم چرا صورتت اینجوری شده
_مسی کسی زدتت چیشده
_ولم کنید برید به کار خودتون برسید
_دلمون هزار راه میره واست دزدیدنت اینهمه پول ازکجا
_کجاش اینهمه پول سر هم ۱۵تومنه
_مهساا
_کوفت مهسا جائ اینکارا برید یه کمپرس اب سرد بیارید یکاری کنید جاش نمونه شب کلاس زبان دارم با این سر و صورت نمیتونم برم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا : 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Amir Tabib
10 ماه قبل

❤👏😊

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x