رمان کوچه های تنهایی

رمان کوچه های تنهایی پارت2

3.9
(25)
[  ]  .کوچه های تنهایی پارت۲

-باشه اتاق سمت راستی واسه تو
-ممنونم مارال جانممم
جانم رو با حرص گفتم اخمام تو هم بود ولی نه اونقدر زیاد که کسی متوجه بشه جز شخصی که میخاستم یه نگاه به خونه انداختم خیلی بزرگ نبود یه خونه دو خواب با یه سرویس حمام و بهداشتی و آشپزخونه نقلی که با حال سرهم بود و واقعا میگم های گلاساش خیلی قشنگ بود یه دست مبل ۴نفره بود که اسپرت بود بنظرم اگه چینش هارو خوب میذاشتن خونه تر و تمیز تری درمیومد پا برداشتم و به سمت یکی از اتاقا رفتم واوووو اتاقشو پنجره ویلایی اصلا نمیخورد با یه تراس تخت دو نفره خندم گرفت
_مسی جوونم به چی میخندی؟
_هیییع سکتم دادی شیوا مگه جنی چیزی هستی که یهو میای؟
_خب حرف مهمی داشتم باهات
_بگو میشنوم دردسرای شما تمومی نداره
_میشه این بالشتارو با پتوهارو برداری و ببری توی حال پیش ارشام
چشام داشت از حدقه میزد بیرون ابرهامو بیشتر تو هم کشیدم چشامو کمی ریز کردم تا بیشتر حرف بزنه
_عجب چشایی اینجوری نگام نکن الان میگم بهت خب نگا کن مارال و آرمین میخان بیان این اتاق منوآراد هم اون اتاق
_عجب واقعااااا عجب یعنی میگی من با اون پسربه ظاهر محترم توی حال بخابم عجب رویی دارید شما
_خونت رو کثیف نکن تو که درک میکردی مسی جونم لطفااا خاهش میکنم اخه
_اخه ماخه نیار باشه میرم بده به من شمام جمع کنید بیاید اتاقاتون فردا کلی کار دارم
گونمو و بوسید و بالشاتارو با پتو رو داد دستم از اتاق رفت پشت بندش منم رفتم نذاشتن پام به حال برسه دیدم آرمین ک مشخصه بچه پروعه میگه دمت گرم خیلی حال بهمون دادی
_خخ مارال جمع کن برید اتاق نبینمتون
_اااااای به چششششم
رفتن اینا به کنار روبه رو شدن با یه عالم ظرف های کثیف و آشغال به کنار آدم وسواسی نبودن اما تمیزی واسم‌مهم بود گرفتم پوسته هارو ریختم آشغال دونی ظرف های دیگم آشپزخونه گرفتم لیوانارو شستم
_آقا آرشام میشه بگید جارو دستی کجاست؟
_نیاز به زحمت نیست
_خاهش میکنم‌میشه جاش رو نشونم بدید
_بله حتما
کمرمو یه قوس دادن طبق عادت همیشه اومدم بخابم سرمو گذاشتم رو بالشت تازه خابم برده بود دیدم سایه یکی رو دیواره یاخداااااا
_آررشام آرشام
_آم چیه
_یکی تو خونس
_یعنی چی؟
_میگم‌سایه یه مردو دیدم
_واقعا
_میگیرم‌میزنمتا میگم خونت دزد اومده
_آروم باش دزد کجا بود یکم وایسا گوش بگیر میفهمی
راست میگفت گوش دادن دیدم صدای آه و ناله میاد هی میگ اووف بکن بکن خندم گرفت لعنتیا ساعت ۴صبح کلتون بزارید یکم خجالت حیا
_خوشت اومدا میخندیا
صدامو صاف کردم تک سرفه ای زدم
_اصلا هم اینطور نیست لطفا بخابید
دیگ جواب نداد منم بعد چند ثانیه دست به گوشی شدم رفتم سمت اتاقا و خوبه محکم نکرده بودن و اپاژور روشن بودش فیلم گرفتم لعنیتا چه بالا و پایینی میرفتنا اگه به چشم نمیدیدم باورم نمیشد ترسیدم مبادا لو برم برگشتم سرجام
_بده ببینم
_هع یا جد سادات
_چته
_ترسیدم مگه خواب نبودی
_خیر داشتم میدیدم فیلم گرفتی
_ گرفتم که گرفتم کار خوبی کردم
زبونمو نشون دادم
_آااااای ول تون زبونو
_یبار دیگه زبون درنیاریا یه احتران دوستام چیزی نمیگم دختر کوچولو
_اولا کوچولو نیستم دوما شب بخیرررر
خوبه ساکت شده
_ااااای چته وحشی دماغ نازنینمو شکوندی._تا تو باشی جواب منو ندی دختره استغفرالله
_ببین
_ببین چی بگیر بخاب

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
10 ماه قبل

زیبا بود 👌🏻👌🏻👏🏻👏🏻 💖💖

Amir Tabib
10 ماه قبل

👏👏❤

Amir Tabib
10 ماه قبل

فدای تایپ کردنش بشم؟

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Amir
10 ماه قبل

شوهرشی ؟ یا دوست پسرش؟🤣
زود تند سریع بگووو😝

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
10 ماه قبل

صد درصد دوست پسره😂🙄

Amir Tabib
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

زارت

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Amir
10 ماه قبل

باشه باشه
ماهم اصلا هیچی نمیدونیم🙃

Amir Tabib
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
10 ماه قبل

توبه کن

Amir Tabib
پاسخ به  Month90
10 ماه قبل

Hosein sh
Hosein sh
10 ماه قبل

برام جالب شد بقیش هم ببینم سریع تر بده پارت ها رو

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x