داستان کوتاه
-
شلاق طلایی
داستان کوتاه: شلاق طلایی در چشمان خیس از اشک اما یاغی خواهرش خیره میشود. ایا باید سخن ته تغاری اش…
بیشتر بخوانید » -
پرواز بدون بال
«پرواز بدون بال» درب سفید رنگ اتاق را میگشاید اما زمانی که نگاهش اورا نشانه میگیرد بغض گلو اش را…
بیشتر بخوانید » -
کاکتوس | قسمت ۵ (پایانی)
لبخند زد و از جایش بلند شد. – میتونی از این موقعیت استفاده کنی، این محله و آدماش خوراک مستنده.…
بیشتر بخوانید » -
کاکتوس | قسمت ۴
همین حرکتش او را از بهت خارج کرد. سراسیمه و در عین حال عصبی با تکیه دادن به دیوار خودش…
بیشتر بخوانید » -
کاکتوس | قسمت ۳
بیخیال شانه بالا انداخت و دوربین عکاسیاش را از دور گ*ردنش باز کرد. ته کوچه دوباره چشمش به همان…
بیشتر بخوانید » -
کاکتوس | قسمت دو
تندتند سر تکان داد و نچی کرد. آهی کشید و دست از دور صورتش برداشت. – پس چرا غمبرک گرفتی؟…
بیشتر بخوانید » -
کاکتوس | قسمت ۱
امروز هم از آن روزهای پرهیاهو و شلوغ خانه بود. صدای گپ و گفت و خندههای زنانه که متعلق به…
بیشتر بخوانید » -
گیسوانِ بریده
سلام دوستان. این داستانِ کوتاه چکیدهای از رمانِ قدیمیمه که نتونستم کاملش کنم اما حیفم اومد بخشیش رو باهاتون به…
بیشتر بخوانید » -
جنگل
جنگل خود را میان جنگلی از درختان سر به فلک کشیده و سر سبز تجسم می کنم طنین و آوای…
بیشتر بخوانید » -
دلم تنگه آخه نبودنت لهم کرده
با تو ام ای از دست رفته… هر کجا باشم غمت هست کاش روز رفتنت تو گریه چشمم را نمی…
بیشتر بخوانید »