رمان شاه دل
-
رمان شاه دل پارت آخر
دلش مثل سیر و سرکه میجوشید با اینکه خوشحال بود اما باز هم میترسید کاش افرا در طول راه با…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل پارت 59
زمان زیادی از بازگشتشان نگذشته بود که وارد اتاق شد همان اتاقی که مدت ها قبل تبدیل به انباری شده…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل پارت 58
شب بعد از رفتن مهمان ها برخلاف صبح کمک کرد تا تمام کار هایش را انجام دهد از تمیزی میز…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل پارت 57
از آغوشش بیرون آمد و همان طور که به سمت ظرفشویی میرفت زمزمه کرد: -زنگ بزن دعوت کن منم هزار…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل پارت 56
پایش را که از آزمایشگاه بیرون گذاشت با بغض و شادی در چشم های کیوان خیره شد و گفت: -دیدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل پارت 55
صبح با کرختی و گرسنگی از خواب بیدار شد درحالی که خمیازه میکشید نگاهش را در خانه چرخاند اما کیوان…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل پارت 54
کیوان با همان چشم های بهت زده و سردش زمزمه کرد: -ولی امکان نداره! دکتر گویا وقت زیادی برای آنها…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل پارت 53
روز هایی که میگذشت شاید بی هدف ترین روز های زندگی اش به حساب می آمد زمان کمی در مغازه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل پارت 52
یکی دو ساعتی بدون وقفه مشغول پختن سوپ بود کاسه را داخل سینی گذاشت و از آشپزخانه خارج شد -ببین…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل پارت 51
صدای تلفن خانه باعث شد کم کم از خواب عمیقش دل بکند خمیازه ای کشید و نگاهی به ساعت انداخت…
بیشتر بخوانید »