رمان به وقت شب
-
رمان به وقت شب پارت ۸
و بیهوش شدم. میلاد_یعنی چی چه اتفاقی افتاده مگه میشه الکی از حال برن؟ مسئول _وای اقای فرهمند من خودمم…
بیشتر بخوانید » -
رمان به وقت شب پارت ۷
وارد شهربازی شدیم با شوق به اطراف نگاه کردم خیلی وقت بود که شهربازی نرفته بودم جایه بهار ریحانه خالیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان به وقت شب پارت ۶
بهار * داخل دانشگاه شدم به اطراف نگاه کردم وای نه امروز نمیاد که چرا گیج میزنم ای بابا رفتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان به وقت شب پارت ۵
از جام بلند شدم چرا اینطوری شدم چرا نور دارم اون.. اون که منم رو تخت خوابم پس من کیم…
بیشتر بخوانید » -
رمان به وقت شب پارت ۴
از ماشین پیاده شدم راه افتادم سمته سالن وارد سالن شدم به اطراف یه نگاه انداختم عه اینجا که کسی…
بیشتر بخوانید » -
رمان به وقت شب پارت ۳
(راوی داستان) هلیا غذارا گذاشت بر روی گاز و زیرش زیاد کرد به این فکر میکرد که اگه یکم دیگر…
بیشتر بخوانید » -
رمان به وقت شب پارت ۲
با ترس به در نگاه میکردم شاید مسئول باشه شاید داریم الکی میترسیمو چیزایی که بهار گفت واقعی نباشه توهم…
بیشتر بخوانید » -
رمان به وقت شب پارت ۱
کرونا بیشتر شده بود تعداد مرگو میر زیادتر، ولی نمیتونستم نرم دانشگاه رو سلول هایی که کار میکردم ممکن بود…
بیشتر بخوانید »