رمان بگذار پناهت باشم
-
رمان بگذار پناهت باشم پارت 21 ( پایانی)
# پارت ۲۱ (پایانی) روشا از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم. قلبم از شدت هیجان تو سینه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بگذار پناهت باشم پارت 20
# پارت ۲۰ _ گوش کن بابا جان، بزار حرف هام رو بهت بزنم. خیلی وقته که میخوام باهات حرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان بگذار پناهت باشم پارت ۱۹
# پارت ۱۹ امروز رادوین رفت، من هم وسیلههام رو جمع کرده بودم و اومده بودم خونهی مامانم اینها. تقریباً…
بیشتر بخوانید » -
رمان بگذار پناهت باشم پارت 18
# پارت ۱۸ تو اتاقم نشسته بودم و درگیر کارهام بودم. نیما در زد و اومد داخل. -سلام ستوان، خسته…
بیشتر بخوانید » -
رمان بگذار پناهت باشم پارت 17
# پارت ۱۷ رادوین همهی عصبانیتم را روی پدال گاز خالی کردم. روشا سکوت کرده بود و حرفی نمیزد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان بگذار پناهت باشم پارت 16
# پارت ۱۶ دو هفته از عروسیمون، گذشته بود. تقریباً باهم دیگه مثل دوتا غریبه بودیم. تنها حرفی که باهم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بگذار پناهت باشم پارت 15
# پارت ۱۵ روشا بعد از صرف شام، حوالی ساعت دوازده بود که مراسم تموم شد. سوار ماشین شدیم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بگذار پناهت باشم پارت 14
# پارت ۱۴ (روشا) یک هفته بعد از بیمارستان ترخیص شدم. آقای پارسا طبق گفتهاش برام گوسفندی رو قربونی کرد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان بگذار پناهت باشم پارت ۱۳
# پارت ۱۳ دو هفته میگذشت و روشای من هنوز توی بیمارستان بود. به خاطر ضربهای که به سرش خورده…
بیشتر بخوانید » -
رمان بگذار پناهت باشم پارت ۱۲
# پارت ۱۲ دو هفته از اون روز میگذشت عصر همون روز نیکی جون به خونمون زنگ زد و با…
بیشتر بخوانید »