رمان تا تلافی
-
رمان تا تلافی قسمت نهم
حرفی نزدم، در واقع بیشتر اون باهام حرف میزد و من سکوت میکردم. دوست داشتم توی خودم غرق بشم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تا تلافی قسمت هشتم
سرگرد: خانوم؟ – … – خانوم صدامون رو میشنوین؟ وقتی جوابی نشنید، به سرهنگ نگاه کرد. – ولش کن، مثل…
بیشتر بخوانید » -
رمان تا تلافی قسمت هفتم
روی کاناپه دراز کشیده بود و فوتبال میدید. نزدیک ظهر بود و حوصله نداشت که شماره رستوران رو بگیره و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تا تلافی قسمت ششم
نگاهم رو ازش گرفتم. بغضم گرفت و بلافاصله هم شکست. خدایا چرا من زندهام؟ چرا؟ به کدوم گناه؟ جرمم نفس…
بیشتر بخوانید » -
رمان تا تلافی قسمت پنجم
– یاد نگرفتی چطور غذات رو بگیری؟ حرفی نزدم و با دست دیگهام روی دست ضرب دیدهام رو که جلوی…
بیشتر بخوانید » -
رمان تا تلافی قسمت چهارم
به سختی بلند شدم که سرم گیج رفت. فوری دستم رو به دیوار تکیه دادم که نیوفتم و بعد کمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان تا تلافی قسمت سوم
نمیتونستم بلند بشم و هر هقهقی که میکردم، بیشتر باعث درد کمرم میشد. – آه مامان. آی خدا دارم میمیرم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان تا تلافی قسمت دوم
لبخندی محو که آوای امیدم بود، روی لبهای خشکم نشست. خب خیلی تشنه بودم؛ ولی در برابر این شرایطم تشنگیم…
بیشتر بخوانید » -
رمان تا تلافی قسمت اول
رمان: تا تلافی نویسنده: آلباتروس ژانر: تراژدی، عاشقانه خلاصه: شقایق به شدت از ازدواج با احسان ناراضیه و دوستش گیتا…
بیشتر بخوانید »