رمان سقوط
-
رمان سقوط پارت بیست و پنج
حرفش که تموم شد به طرفش برگشت و منتظر نگاهش کرد حسام دستی به موهای بهم ریختهاش کشید، به نظر…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط پارت بیست و چهار
گیج و منگ جواب داد _هان؟ گره اخمش بیشتر شد _بعدشو برام تعریف کن کاش همین الان بیهوش شه…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط پارت بیست و سه
لباس مناسبتری پوشید. شانس آورد که هنوز هم لباسهای قدیمیش تو کمد بود! با دیدن پدرش خودش رو تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط پارت بیست و دو
با نگاه خیس دخترک خشمش بیشتر شد محکم با شصتش زیر چشمش رو پاک کرد _همراهیم میکنی تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط پارت بیست و یک
انگار تموم جملهاش با همین اسم دو بخشی دود شد رفت هوا، این مرد که اینطور به خاطر دخترش…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط پارت بیست
اون روز کمی سرما خورده بود و به شرکت نرفته بود. ظهر بود که حسام عصبی و کلافه از…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط پارت نوزده
خونواده عمو حسن هم بودن. بهار با یه تیپ جلف و آرایش مسخره روی مبل تکی نشسته بود و…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط پارت هجده
از اون روزها دو ماهی میگذشت، با هزار زور و اصرار حسام راضی شده بود که به سر کار…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط پارت هفده
پدرشوهرش با به به و چه چه مشغول غذا خوردن بود و مدام از خودش و دستپختش تعریف میکرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط پارت شانزده
قلبش فشرده شد. چی میگفت؟ چطور میتونست این مرد رو آروم کنه! تا حالا اونو اینطور ندیده بود. چقدر…
بیشتر بخوانید »