خونبس
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۵
فردا صبح زود سمیرا به خانه ای شان می آید برای کمک، همدیگر را بغل میکنند و روی مبل میشینند…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۴
* _مائده جان قربونت برم نکن دختر آخه تو سرخاکش زجه بزنی گریه کنی زنده میشه؟! نفسش را غمگین بیرون…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۳
صبح زود از جایش بلند شد،مهیار سرکارش رفته بود به طرف اتاق آراز رفت پسرک در اتاقش به خواب رفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۲
لبش را گاز میگیرد و به مرد خیره میشود… حتی یک ذره حیا هم نداشت!! _زشته مهیار… لبخند بدجنسی میزند…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۱
مهیار محکم بغلش میکند و بوسه ی محکمی روی گونه اش میزند با لبخند نگاهشان میکند، کاش تا آخر…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۰
**** بالاخره مهیار از بیمارستان مرخص شدو همه باهم راهی خانه شدن به دستور مصطفی خان و خورشید گوسفندی سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۹
با لبخند نگاهش میکند _مائده _جانم؟ _تو منو میبخشی؟! _ببخشمت؟چیکار کردی مگه! نفس را بیرون میدهد و ادامه میدهد _واسه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۸
فقط سرش را تکان میدهد دستانش را میگیرد و با لبخند نگاهش میکند _بچه ی شما هم اینجا مریضه؟! _اوهوم…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۷
_آروم باش خانوم… اشک از چشمانش جاری بود،حالا چه میکرد؟! _میخوام بلند شم… جوری با التماس به پرستار گفته بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت 46
دوباره نگاهش را به جلو داد… چطوری مهیار جلویش را میدید!؟ صبح زود بودو همه جا مه داشت! _مهیار واقعا…
بیشتر بخوانید »