عاشقانه
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۳
صبح زود از جایش بلند شد،مهیار سرکارش رفته بود به طرف اتاق آراز رفت پسرک در اتاقش به خواب رفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۹
ناباورانه نگایش میکند _چی؟ _باباجان میگم چرا چادر نداری خدایا میبینی خودت دیگه؟ _الان مشکل تو چادر نداشتن منه واقعا؟!…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿55تا𝒑𝒂𝒓𝒕51✿
════════════════ مانیا- وای امشب عروسی باید بریم بعد درسم دارم نمیدونم برم،نرم،چیکار کنم!آخه بخدا الان ساعت6 عصر چجوری حاضربشم! ساتیا-…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۲
لبش را گاز میگیرد و به مرد خیره میشود… حتی یک ذره حیا هم نداشت!! _زشته مهیار… لبخند بدجنسی میزند…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۱
مهیار محکم بغلش میکند و بوسه ی محکمی روی گونه اش میزند با لبخند نگاهشان میکند، کاش تا آخر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۸
جلوی در منتظر آژانس بود که سیاوش را دید آرام سلامی کرد و سرش را پایین انداخت متوجه ی پوزخند…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿50تا𝒑𝒂𝒓𝒕46✿
════════════════ همیشه این لحظه را در رویاهایش میدید،و حالا سورن دقیقا جلوی دوربین ایستاده بود… مانیاد- بله؟ سورن- ببخشید میشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۰
**** بالاخره مهیار از بیمارستان مرخص شدو همه باهم راهی خانه شدن به دستور مصطفی خان و خورشید گوسفندی سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۹
با لبخند نگاهش میکند _مائده _جانم؟ _تو منو میبخشی؟! _ببخشمت؟چیکار کردی مگه! نفس را بیرون میدهد و ادامه میدهد _واسه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۸
فقط سرش را تکان میدهد دستانش را میگیرد و با لبخند نگاهش میکند _بچه ی شما هم اینجا مریضه؟! _اوهوم…
بیشتر بخوانید »