عاشقانه
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۴
با دستانش اشک های صورتش را پاک میکند _دراز بکش مائده جان استراحت کن فقط سرش راتکان میدهد…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕15✿
════════════════ ساتیا-البته فک کنم همون کارین باشه ولی بهرحال! والریا-باشه میپرسم،فکربدنکن شایدم توباشی! کارین،همان باعث دعوایی بود ک بین سورن…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕14✿
════════════════ ساتیا-میگم،شام میخورین؟اگه آره ولش کن حرفم طولانیه! سورن-اره خب،ولی بگو گوش میکنم ساتیا-اگه شام میخورین بعدا میگم! سورن-نه نه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۳
بلند میشوم و به سمت اتاق رفتم _کجا میبری نوه امو؟ لبخند میزنم میگویم _میبرمش هدیه اش رو بیارم خانووم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت 26
_غلط کرده دختره ی پرو… از خداشم باشه تو میری خاستگاریش تک خنده ای میکند و سرش را تکان میدهد…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕13✿
════════════════ دم گوشش رفت و پچ زد: آرتیا-ارلین گف یکی هست ک دوسش داری و خونشون اون پشته و وقتایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۲
در اتاق را میبندد و خیره نگاهش میکند _مائده چرا اینجوری میکنی؟ یه مهمونیه دیگه! سرش را تکان میدهد مطمئن…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕12✿
════════════════ ارلین-اهوم ولی گف ب تونگم،سوتی ندی یوقت! ساتیا-باشه زیاد نگذشت ک سورن را صداکردتاببیند حق با ارلین است یابازهم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۵
توی راه حرفی بینمان زده نمیشود، وقتی رسیدیم ماشین را پارک کرد و باهم از ماشین پیاده شدیم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۴
_آیدین خدایی بس نیست اینقدر به همه باج دادی؟اینقدر خودتو جلوی همه خار و ذلیل کردی؟ سرش را پایین می…
بیشتر بخوانید »