رمان عاشقانه، درام، انلاین.
-
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت 94
همان لحظه در سالن باز شد. _هومن خان؟ نگاه جفتشان پسر لاغر اندامی را نشانه گرفت. _چیه؟ _گفتین همه رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان
امیدی برای زندگی پارت 93
لبخند سهیل که محو شد زبانی روی لب هایش کشید و توضیح داد: _ببین خب حالت خوب نیست الان هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان
امیدی برای زندگی پارت 92
وقتی دید که سهیل لب از لب باز نمیکند آهی کشید. _میخوام بخیه بزنم، بی حسی یادم رفت درد داره…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت 91
کمی اطراف را نگاه کرد. _اینطوری که نمیشه، یه چاقو از آشپزخونه بیار! ماهرو بی هیچ حرفی داخل آشپزخانه دوید…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت 90
با خنده چرخی زد و شاید برای بار هزارم خودش را بر انداز کرد. _وای سارا خیلی خوشگل شدم، لباس…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت هشتادونهم
ناباور زمزمه کرد: _ت….تو از آدمای سهیلی؟ _نخیر آقا هومن من شاگردشم تو مارو احمق فرض کردی یا خودتو؟ به…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت هشتادوهشتم
جعبه را به جلو هول داد……متعجب نگاهش کرد. _این چیه؟ با سر به جعبه چوبی اشاره کرد. _بازش کن میبینی…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت هشتاد وهفتم
ساسان که به اشپزخانه رفت ماهرو لب زد: _آبجی چرا میخندیدی؟ آبرو نداشتتو بردی که! ماهرخ لبش را به دندان…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت هشتادوششم
نگاهی به خواهرش انداخت…..از چهره اش هیچ مشخص نبود. پوکر به جاده رو به رو اش چشم دوخته بود. از…
بیشتر بخوانید » -
رمان
امیدی برای زندگی پارت هشتاد وپنجم
کمند وحشت زده به پیشانی اش کوبید. _یا خدا کشتیش شهرام تاب نیاورد و با رگ گردن بیرون زده از…
بیشتر بخوانید »