رمان بامداد عاشقی پارت ۳۱
قابلمه ی فسنجون رو گذاشتم روی گاز و دستام رو شستم،در همین حین گوشیم روی میز غذا خوری لرزید..دستم رو سری با حوله خشک کردم, شماره ناشناس بود تا بخوابم جواب بدم قطع شد..رفتم بالا و دوباره خودم شماره رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
_الو
صداش برام آشنا بود ولی نتونستم تشخیص بدم کیه
_سلام..تماس گرفته بودین؟
_خوبی آنا خانم..کسری هستم
در عجب بودم برای چی باهام تماس گرفته؛ البته کمی استرس داشتم
_میخوام ببینمتون
کم مونده بود شاخ در بیارم
_منو؟!..برای چی
صداش کاملا جوری بود که ناخودآگاه بخوام اعتماد کنم
_درمورد پروانه است ،میخوام با شما که دوست صمیمیش هستی صحبت کنم
_پروانه!
_اگه میشه امروز بیاین توضیح میدم..آدرس رو هم اس ام اس میکنم
چون موضوع مربوط به پروانه میشد قبول کردم
بعد از چند دقیقه آدرس رو برام فرستاد زیاد هم دور نبود
یک ساعتی طول کشید تا حاضر بشم..با تیپ اسپرت از خونه زدم بیرون،آدرسی که داده بود ی پارک بود..روی صندلی نشستم و منتظر موندم بیاد،حال و هوای پارک رو دوست داشتم
شاید نیم ساعتی گذشت که از دور دیدمش طبق معمول سویشرت پوشیده بود و کلاهش هم گذاشته بود سرش
نمیدونم چرا ولی دوست نداشتم به چشم بد بهش نگاه کنم..دوست داشتم اعتماد کنم نزدیک که شد از جام بلند شدم و سلام دادم
_خوشحالم که اومدی
لبخندی زدم و گفتم:
_پروانه دوست دوران بچگی منه محاله نیام
لبخند کجی زد و نشست روی صندلی و بعدشم من نشستم
_خب راستش نمیدونم چطور باید شروع کنم،ولی دوست ندارم مقدمه چینی بکنم
زل زدم توی چشماش و گفتم
_منم همین طور پس راحت بگو حرفتو
دستاش رو تو هم قفل کرد و بدون مقدمه شروع کرد
_من از پروانه خوشم اومده از اونجایی که متوجه شدم با شما خیلی صمیمی هستش خواستم باهاتون درمیون بزارم و البته قصدم جدی هستش..بعد اینکه آشنا شدم باهاش
بی دلیل شاید ولی خوشحال شدم از این موضوع..شاد از این که یکی بود دوستش داشت و باید منم کمکش میکردم
_اگه میشه باهاش حرف بزنید و راضی کنید اگه شد بهم زنگ بزنه
_حتما نظرش رو درموردت میپرسم
لبخندی بهم زد و بعد از چند لحظه از داخل جیبش چند تا شکلات بیرون آورد
حواسم نبود که دستم رو گرفت و گذاشت تو مشتم
خوشحال شدم از این همه شکلات هایی که بهم داده بود..با ذوق گفتم
_خیلی ممنووون
_خواهش میکنم بابا
از جاش بلند شد که منم سری بلند شدم
_پس مطمئن باشم باهاش حرف میزنی؟
_اره بابا..تو هم جای برادرم،حتما میگم
جلو اومد و در یک حرکت ناگهانی منو تو آغوش گرفت..توی شک کارش بودم و نتونستم حرکتی بکنم..بغلم کرد و بعد ولم کرد
به چشمام خیره شد و گفت
_ممنون بابت این کارت،قول میدم جبران کنم
سعی کردم کارای گذشته اش و این حرکتشو فراموش کنم..
_کاری نکردم که
قصد رفتن داشت دیگه
_پس اوکی شد بهم خبر بده..لطفا بیشتر از یک هفته طول نکشه
و مثل همیشه به جای خدافظی دست شو بلند کرد و رفت..
من هم توی شک کاراش و حرفاش بودم و هم خوشحال..تکلیفم با خودم مشخص نبود اصلا
هوا کم کم داشت تاریک میشد سری رفتم خونه و ترجیح دادم خیلی زودتر بخوابم تا فردا ی فکری بکنم و امشب ذهنم درگیر نباشه.
(حمایت فراموش نشه)
آریا میفهمه و برداشت بد میکنه مطمئنم
باید منتظر پارت های بعدی باشیم..ببنیم چی میشه 😊
ممنون که خوندی 🌷
اونوقت باید به حساب نویسنده جان برسیم 😡😡
😂
یعنی اون شکلاتا چی بودن نکنه میخواد بلایی سرش بیاره اصلا کسری مشکوک میزنه برا چی آنا رو بغل کرد
چیزی نمیگم تا پارت های بعدی مشخص بشه 😊💫
ممنون از نگاهت 🌻
من که میگم اون عکس گرفته و میخواد برا آریا بفرسته تا رابطه آریا و آنا روخراب کنه
پارت های آینده ایشالا مشخص میشه 😁
ممنون از نظرت تینا جان 😊
وای تروخدا چیز بدی نباشههه تروخدااا
ایشالا که نیس 😁
چرا همتون غیب شدین انگار فقط من عضو سایتم فاطمه تو که تا چند دقیقه پیش بودی یعنی پیامم رو ندیدی ؟ من دیگه رفتم اَه😑😑
من هستم سر میزنم به سایت زود به زود 😁
بفرما 😊
به خدا تموم انرژیم رفته یعنی چی آخه وقتی رمان نذاریم میفهمن یه من ماست چقدر کره داره…اینجوری بهتره منم دارم کوچهباغ رو تایپ میکنم تا خوانندهها از خاموشی درنیان پارت جدید ممنوع
امیدوارم بعداز چندرو پارت دادی ازخاموشی دربیارن..ایشالا 😁
ببینیم نتیجه میده واسه تو
حالا ببینم چی میشه امیدوارم …آخه خیلی بده هر چقدر هم سرشون شلوغ باشه یه سر زدن به سایت که مشکلی نیست من چقدر رمانهای ستی و سحر و … رو حمایت کردم نتیجهاش چیشد ؟؟
اونا هم خواننده خاموشن؟!
تا الان که خاموشن معلوم نیست کجا غیبشون زده
ستی که فک کنم دیگه رمان پارت گذاری نمیکنه..برای همین شاید نیست
سحر هم که ندیدم زیاد کامنت ازش
این که نشد منطق روزایی که پارت میذاشت هممون حمایتش میکردیم باید بهم دلگرمی بدیم نه اینکه تا کارمون تمون شد همه رو فراموش کنیم
دقیقا منم همینو میخواستم بگم
ولی متاسفانه اونا بعد تموم شدن رفتن 😞
عشقم بخدا رفتم صبونههه
من همیشه پلاسم تو سایت
فاطی زیررمانت نظر دادم حتما بخونش
این رمان مائده رو چرا نمیزاره