نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بوی گندم جلد دوم

رمان بوی گندم جلد دوم پارت هشت

4.4
(65)

کشان کشان خود را به در رساند

صدای گریه آرش می‌آمد و قلبش هزار تکه میشد

چند ضربه به در کوبید

_امیر تو رو خدا این در رو باز کن

اشک های همیشگیش صورتش را خیس کردن

_خواهش میکنم…التماست میکنم…اون بچه گشنشه تو رو خدا…

محکم تر به در کوبید و ضجه زد

_امیر…دارم میمیرم…آرشو ازم نگیر

هق هقش بالا رفت

مثل همیشه سکوت بود که نصیبش میشد

گوشه دیوار زانوهایش را بغل کرد و سرش را رویش گذاشت

سه روز بود از آن روز کذایی گذشته بود
سه روزی که در این اتاق حبس شده بود

سه روزی که جهنمش شروع شده بود
و عذاب میکشید ، نمی‌فهمید مگر چه گناهی داشت دل چه کسی را شکسته بود که این بلاها سرش می‌آمد…دلش برای طفلکش خون بود صدای گریه اش را می‌شنید و کاری از دستش برنمی‌آمد ؛ بچه اش که گناه نداشت
دلش مادرش را میخواست آخر شیرخشک با بدنش سازگار نبود شب تا صبح فقط بی‌قراری میکرد

امیر میخواست مجازاتش کند آن هم با گرفتن خودش و بچه اش از گندم

آه که دیگر گندم مرده بود خشکیده بود از آن روز زندگیش سیاه شده بود از همان چیزی که میترسید بالاخره سرش آمد

میگن عمر خوشبختی کوتاهه حکایت حال الانش بود

امیر دیگر او را باور نداشت حتی نمی‌خواست حرفهایش را بشنود

در یک اتاق او را زندانی کرده بود بی آنکه بداند دارد چه بلایی سرش می‌آورد

داشت ذره ذره آب میشد ساعتی نبوده که آه نکشد از خدا میخواست تاوان بلایی که سرش آمده را از آن نامردی که اینطور او را بدبخت کرده بود بگیرد

خدا ، خدا…

این روزها حالش آنقدر بد بود که با خدا هم قهر کرده بود با خودش می‌گفت در حق چه کسی ظلم کردم که نمیتونم یه بار با خیال راحت طعم خوشبختی رو بچشم خدایا تو این دنیا به این بزرگی قد خوشبختی ما جا نبود

کفشدوزک کوچولو حسابی غصه داره

چون که برای دوختن دیگه کفشی نداره

سوزنشو گذاشته کنار گل تو باغچه

کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه

نخهاشو قیچی کرده تا که بشه آماده

وقتی کفشی نداره نخ ها چه سودی داره

کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه

یه لنگ کفش کهنه یه لنگه کفش کهنه

بغضش برای هزارمین بار ترکید

تنهای تنها بود، حتی دیگر پسرک هم گریه نمی‌کرد دیگر او را صدا نمی‌زد مادرش را فراموش میکرد ؟!!

تا کی می‌توانست تحمل کند کی این کابوس تاریک تمام میشد دلش داشت میترکید
دلش آغوش عشقش را میخواست کاش بغلش میکرد کاش با نوازش هایش زخم هایش را درمان میکرد ، اما همه این‌ها
خیال بود و خیال

مردش دیگر او را نمی‌خواست انگار اصلا گندمی وجود نداشت داشت مجازاتش میکرد به کدامین گناه !

تمام درها را به رویش بسته بود به یاد آورد آن روز را

همین‌جا در این اتاق او را انداخته بود چقدر لحنش غریب بود تا به آن روز او را هیچوقت اینطور ندیده بود

《 _داغتون رو به دل هم میزارم…کور خوندی که فکر کردی طلاقت بدم…از این به بعد اینجا برات میشه جهنم…زنی که خیانت کنه رو باید کشت…ولی من نمیکشمت گندم زنده زنده زجرکشت میکنم 》

جمله‌اش در مغزش اکو شد

خواست بگوید هر جا که تو باشی مگر جهنم است ولی فراموش کرده بود که امیر ارسلانش رفته بود این مرد هیچ شباهتی به او نداشت دیگر کتکش نمی‌زد نه ولی با زندانی کردنش در این اتاق داشت او را می‌کشت

چرا مردش نمی‌فهمید که هیچکس نمی‌توانست جایش را در قلبش بگیرد
چرا حرفهایش را نمی‌شنید !!

دنیا چه بازی با او داشت که میخواست اینطور زمینش بزند

*********

با صدای زنگ تلفن پلک‌های بسته‌اش را آرام باز کرد

دستی پشت گردنش کشید و تیشرتش را از روی بالش چنگ زد

از دیشب تا به الان نخوابیده بود و حالا هم چند ساعتی بود که توانسته بود بخوابد

نگاهی به چهره غرق در خواب پسرکش کرد
دیشب با هزار زور توانسته بود او را بخواباند

باید هر چه زودتر یک پرستار استخدام میکرد
او که همیشه نبود

گوشی را جواب داد

_الو ؟

صدای حاج رضا پشت گوشی پیچید

_کجایی پسر…پیدا نیستی…سعید می‌گفت شرکتم نمیای !

دستی بر پیشانیش کشید و نفسش را در هوا فوت کرد

_راستش نشد بهتون بگم…اومدم شمال
شرکتم دورادور حواسم بهش هست

لحنش رنگ تعجب گرفت

_شمال ! تنها رفتی یا گندم هم باهاته ؟

گوشه لبش را جوید

به سمت یخچال رفت و لیوان آبی برای خود ریخت

_خانوادگی رفتیم…گفتم یکم حال و هوا عوض کنیم…یه چند هفته ای هستیم اینجا

این دروغ نیاز بود
باید یه مدت از بقیه دور میشدن

حاج رضا از شنیدن این خبر خوشحال شد

_کار خوبی کردی پسرم…زودتر از اینا باید می‌رفتین…ولی کاش یه خبر می‌دادی
نگران شدیم…گندم حالش خوبه

خشم در دلش جوانه زد مشتش را فشرد تا عصبانیتش را کنترل کند

_خوبه…اونم خوبه…من دیگه باید برم حاجی
کاری ندارین ؟

_نه پسرم به سلامت…آرش رو از طرف من ببوس

_باشه خداحافظ

تماس را قطع کرد و پوفی کشید

حوصله سوال جواب کردن را نداشت
تصمیم گرفته بود یک‌ماهی از همه دور باشند تا یک تصمیم درست بگیرد باید فکرهایش را جمع‌وجور میکرد

کنار آرش روی تخت نشست پسرک با چشمانی باز بهش خیره بود

دستی بر موهایش کشید و صورتش را نرم بوسید

_جونم چرا نمی‌خوابی پسرم ؟

پسرک هم مثل خودش خواب نداشت انگشتش را وارد دهان کرده بود و به دور و برش نگاه میکرد

دیشب مرد و زنده شد پسرکش مادرش را میخواست و او این را ازش دریغ کرده بود

این بچه گناهی نداشت ولی چه کند که نمی‌توانست پسرش را دست آن زن بسپرد

آن زن دیگر حتی اسمش را هم نمی‌خواست بیاورد برایش مرده بود همان روز
پرونده اش را بسته بود ، آن زن خطا کرده بود
هر کاری میکرد می‌گذشت جز این

فکر اینکه آن روزها با آن مرد تماس می‌گرفت خون خونش را میخورد

می‌گفت مزاحمش بوده برایش پیام
تهدید آمیز فرستاده آن روز ازش خواست نشانش دهد

پوزخندی در دل زد تمام پیام ها را حذف کرده بود همه این ها نشانه چی بود ؟ دیدارهایش با آن مرد مخفی کاریش ،
باز شدن پای آن نامرد ، نه تحمل این یکی را دیگر نداشت

خیانت بخشودنی نبود

باید تاوان میداد هنوز اول راه بود

_ما..ما

با اخم سرش را به سمتش برگرداند

یک کلمه دو بخشی حالش را خراب میکرد

این بچه چه میخواست از صبح شروع کرده بود به لجبازی !!

رویش خم شد و انگشتش را جلوی بینیش گذاشت

_هیش آروم

پسرک با لجبازی به پدرش مشتش را کنار لبش گذاشت و دوباره ماما گفتن هایش را تکرار کرد این بار با گریه

چنگی به موهایش زد هیچ فکر نمی‌کرد در زندگیش به همچین جایی برسد

پوشکش را باید عوض میکرد !!

نه تمیز بود، میماند درست کردن شیر همه چیز را آماده کرد

پسرک با چشمان اشکی نگاهش میکرد

با آستین تیشرتش صورت خود را پاک کرد

شیر گرم را داخل شیشه ریخت و کمی تکانش داد

دلش می‌گرفت وقتی میدید پسرکش با ولع شیرش را میخورد بی خبر از دردهای بعدش بهترین شیرخشک را برایش فراهم کرده بود اما با خوردنش شکمش درد می‌گرفت
آخر بچه اش به شیر مادرش عادت داشت

بوسه طولانی و عمیقی روی سرش نشاند

_جون‌دلم گرسنته آره ؟

با چشمان درشتش خیره پدرش بود و هر دو دستش را موقع خوردن محکم مشت کرده بود

لبخند تلخی زد دنیایش همین بچه بود
انگیزه زندگیش فقط همین پسر بود و بس
برایش همه کار میکرد همه کاری
بچه اش به مادر خیانتکاری مثل او نیازی نداشت

از همان روز هم پدرش می‌شد هم مادرش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

لیلا مرادی

ذهن خط‌خطی😂✍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
161 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
1 سال قبل

لیلا خیلی نامردی واقعا دلم گرفت
ای کاش هر دوشون یکم آدم بودن… فقط یکم🤦‍♀️😂

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

آخ دیت رو دلم نزار که خونه از دست لیلا🥲🥺

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

بیشتر از لیلا قصد جون علیرضا وگندم رو دارم🔪😂

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

من فقط میخواد سر به تن علیرضا و امیر نباشه
ولی خیلی دلم گرفت توی این چند پارت فقط غصه خوردم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

ستی عفریته پارت جدید فرستادم برو بخونش🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

دارم میخونم😂😂😂

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

من انرژی داشتم که

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

🤣🤣
هوهووو پس بیا وسط قرش بده …..🤣🤣

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

اصلا توانش رو ندارم😮‍💨

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

نچ نچ پس انرژی نداری دیگه🤣
پشو دختر پشو بیو قرش بده🤣🤣💃💃

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

انرژی دارم اما همه جام درد میکنه جون ندارم از جام بلند بشم

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

تو چرا؟؟ من از صبح مثل حیوانی نجیب چهار پا جان کندم😂🤦‍♀️

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

🤣🤣🤣

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

دیروز باشگاه بودم مربیمون پدرمون درآورد
همه جام درد میکنه😭😭

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

💃 💃

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

هووووو💃💃

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

ادمین چرا نیست😭😭😭😭

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

اوهوم🥺🥺

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

بله من بمب انرژیم😂😂😂

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

پارت قبل رو کامل نخوندم
دلم نیومد وسطاش ولش کردم🥺🥺🥺
باید تغییر بد اما من متنفرم از اینکه آدم ها انقدر راحت با دیدن چهار تا عکس و فیلم که الان راحت میشه درست کرد اعتمادشون نسبت به هم رو از دست میدن🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

قبول دارم گندم گند زده واقعا اما امیر هم باید آروم تر برخورد میکرد بعد این گندم خر چرا باید از دست علیرضا لیوان بگیره بخوره؟؟؟ بخدا به خونش تشنه ام🔪😂🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

غلط کرده مست کرده😂😂😂
اصلا امیر حقداره دارش بزنه🤣🤦‍♀️
این وسط دلم برا آرش میسوزه که گیر این ننه بابای خر افتاده😂🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

خوندم و فهمیدم علیرضا چه غلط اضافه ای کرد ولی در کل گندم غلط کرده به من ربطی نداره😂😂

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

متاسفانه دیروز عصر برگشتیم تهران و از صبح دارم خونه رو مرتب میکنم🤦‍♀️🤦‍♀️
خوندن رمان و حرص خوردن از دست این شخصیت های رو اعصاب بهتر از کار کردنه🤣

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

تازه فکر کن گل های مامانت خشک شده باشه کلی سرت غر بزنه و مجبورت کنه بهشون برسی😂🤦‍♀️
من از گل رو دوست دارم ولی از رسیدگی بهش متنفرم🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

آرش کراش جدیدم🤣💔🥺

بی نام
1 سال قبل

لیلا جان من بس کن همش حس میکنم این بلاقراره سرخودم بیادنکن توروخدا🥺چقدزندگیشون به گندکشیده شد کاش امیریکم تحقیق میکرداون که خیلی آشنا آره چه میدونم یه مدرکی ازبیگناهی گندم روکن کشتی منوبخدا🥺😭

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

چه میدونم بخدا دلشوره میگیرم

sety ღ
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

باز نازی شروع کرد😂🤦‍♀️

Ghazale hamdi
1 سال قبل

آخ که دلم میخواد روزی رو ببینم که امیر مثل سگ از رفتارش پشیمونه اما دیگه هیچ راه برگشتی نیست😮‍💨😮‍💨

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

🥺🥺😢

بی نام
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

نه خب گندم هم مقصره نبایدپنهون کاری میکرد

Ghazale hamdi
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

آره خب اونم مقصره اما امیر که ادعای عاشقی می‌کرد حداقل باید یه حرفش گوش میداد یکم تحقیق می‌کرد بعد

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

بمیرم برای ارش…😔💔

پ.ن=دیگه نمیتونم برای امیر بمیرم😂علیرضا ولم میکنه💔😂

بی نام
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

😂😂😂😂