رمان غرامت پارت 16
کم کم یک طرف صورتاش پوست سفید در انبوه موهای ریز زده شده پدیدار شد..
-وایستا
ماشین را کنار کشیدم هنوز هم لرز در وجودم معلوم بود، از من جدا شد روی زمین نشست
-حالا بزن
به تبعید از روی دو پایم نشستم تا به ریشاش دسترسی کامل را داشته باشم
همانطور دست دیگرم را جلوی تنم قرار دادم
-صافاش..کنم؟
-صافهِ صاف کن
ناخودآگاه ابروهایم پرید، عجیب بود از او برمیآمد که تا سال میثاق این ریش های بد قواره را نگه دارد!
به دقت یکطرف صورتش را تمیز کردم، با یک دست خوب در نمیآمد
نمیدانم چقدر دستپاچه و کلافه بنظر رسیدم که گفت:
صافاش و خودم میکنم
با خیآل راحت آن طرف صورتش را هم کوتاه کردم، زخم های نسبتا عمیقی روی پوست اش خودنمایی میکرد کمی دلم را میسوزاند..
بالاخره این مدت عذاب آور تمام شد و ماشین را خاموش کردم
-تموم شد..
نمیدانم چقدر از اتمام حرفم گذشت که آب سردی روی وجودم سرازیر شد
شوک زده از میان قطرههای سردی که از سر و صورتم پایین میچکید به صورت خبیثاش خیره شدم
به خودم اومدم و از زیر دوش کشیدم کنار و بلند شدم از کل هیکلم آب سرازیر بود
-دستم خورد
نگاهم به سمتش کشیده شد، مانند پسر بچههای تخس با لبی کج شده مرا نگاه میکرد
پس آن نشستن روی زمیناش نقشه بود..
چشم از او گرفتم و ماشین را کنار آیینه گذاشتم و سعی کردم لرزش وجودم با لرزش از آب سردی که روی تنم ریخته میشد ادغام نشود..
-من..برم..
از روی زمین بلند، نزدیکم میشود
-بهم گفتن خیلی گستاخی، ولی من که الان موش کوچولو میبینم..
آب دهانم را قورت دادم و دستایم روی سینهام جمع کردم، از تمام تارهای موهای آب راه کشیده بود و صورتاش برایم کمی تار بود..
-تو میترسی از من؟
با نزدیک شدنش قدمی به عقب گذاشتم
-من قرار نیست به تو آسیب بزنم
دستان خودش پیشروی کرد و روی چشمهایم دست کشید، مژهایم از قطره های آب کم شد و صورتش برایم نقش بست
آب از موهای بلندش بر روی صورتش میریخت و چهره زیبایی مخصوصا با فکی زیبا و بدون ریش ایجاد کرده بود
-البته تا موقعی که نشنوم اسرار من و خانواده ام ول میچرخه تو دهن خانواده هاشم،
این توی سرت
انگشت اشارهاش را به شقیقه ام کوبید
-فرو کن تو از این به بعد جزوع طایفه قاسمی
ببین یامور به خاک میثاقم قسم
چیزی بشنوم یا ببینم که دس به دست کردی
حسابی که قراره از عموهات بگیرم اول از تو میگیرم!
آب دهانم بیشتر از حجم لپهایم در دهآنم جمع شده بود چشمانم را از قفل چشمهایش گرفتم و آرام زمزمه کردم:
با..شه
تناش را کشید عقب و خودش را زیر دوش که هنوز باز بود قرار داد
نگاه افسار گسیخته روی بدنش میتازاند
-لباسات خیس شده، یکی ع تیشرتای من و بردار بپوش..
سری تکون دادم و به سمت در پاتند کردم
-در و نبندی!
در رو همانطور باز گذاشتم و وارد اتاق شدم، قلبم با شتاب میکوبید
-توی کمد کنار آیینه لباسامه!
نفسنفس میزدم، با باد سردی که از پنجره میومد
تنم لرز گرفته بود
دستپاچه کمدی که مهران گفده بود رو باز کردم، تیشرت سفید گشادی رو بیرون کشیدم
لباسزیرم کاملا خیس بود
با احتیاط و نگاه های خیره به در حمام لباسزیرم در آوردم و تیشرت تن زدم
با دیدن موکت زیر پام که خیس شده بود آه از نهادم برخاست شلوارمم خیس بود
بلندی تیشرت تا رون های پام میرسید..
-چرا هنو وسط اتاقی
ترسیده سر بلند کردم، مهران جدیدی روبه روم بود حوله به پایین تنهاش بسته بود و با حوله کوچیکی موهاش رو خشک میکرد الحق که بدون ریش واقعا زیبا بود
چطور آن فک زیباش رو پشت اونا قایم کرده بود
زود نگاه گرفتم با کمی دستپاچگی گفتم:
شلوارمم خیسه
-خوب دربیار، لباسمم که بلنده برات!
وای خدا بی خیال لب زدم:نمیخاد
-با اون به تختم گند میزنی
تخت!
مگر قرار بود باهم روی یک تخت بخابیم؟
-باز داری رو اعصابم رژه میری!
ترسیده نگاهش کردم که اخمی غلیظ کرده بود
بع او پشت کردم و کمی لباسم رو بالا زدم و دکمه های شلوارم و باز کردم
به سختی از پام در اومد چون خیس بود و به پوست بدنم چسبیده بود..
شلوارخیسم با مانتو و لباس زیرم برداشتم تا بیشتر گند به بار نیاوردن
آرام به سمت حمام رفتم، نه نگاه خیرهای دنبالم بود و نه حرفی
لباس ها رو داخل حمام انداختم و نگاهم به دنبال مهران رفت که حوله اش رو پایین تخت انداخته بود و فقط با یک لباس زیر روی تخت دراز کشیده بود
نفسم به سختی بیرون فرستادم
کل تخت هیکلش گرفته بود
حوله رو از پایین تخت برداشتم و روی در حمام آویزان کردم
-برق خاموش کن، بیا بخواب
قلبم دوباره ریتم گرفت من با این سر و وضع اوهم همانطور روی یک تخت تک نفره
-کلید برق کجاست؟
-در و باز کن کنار درع،کل هیکلت بیرون نریزی دستت و دراز کن!
فک کنم امشب نتونم پارت بزارم🥲
ولی ما پارت میخوایم🥲
ای بی صاحاب ها😂😂😍😍😍
مرسی الماس جون🤩💚
فدات عزیزم🥰
قشنگ بود ولی نمیدونم حسم میگه مهران ازاین دختره خوشش اومده یاشایدم نقششه
نهههه مهران خیلیم خوبههه🤤🤤🤤
اصلا نقشه اینا حالیش نیست🤤🤤❤❤❤😍
آره دیگه چون ستی خوشش اومده ازش خوبه آره🤔😉
من همیشه رو آدمای درست کراش میزنم😂🤤❤
چه شخصیت جالبی داری کلاشلوغی ایشالا همیشه همینطور سرزنده باشی عزیزم
قربونت نازی جون❤😘
ستی خیلی دلم میخاس اذیتت کنم😂
ولی دلم برا یامور میسوزه🥲
عههه اذیت نکن دیگه🤣🤣
بجز من کلی خواننده خاموش هستن که رو مهران کراشن😁❤
چکنم که دل رحمم دوست ندارم دل بشکنم🥰😂
کراشش ستی همه چیز تمومه😂
پس چی😎
🤩🧡
هعی چیبگم…😁
دقیق دیالوگ لیلابودها
نه لیلا میگفت باید ببینیم چی میشه😂🤦♀️
حالا که نیست بیاین غیبتش رو بکنیم🤣🤣🤣
وای نه دلت میاد بخدا عشقه…بعدشم هعی چی بگم هم میگفت….خیلی ازرمانت خوشم اومده دوست دارم هی پارت بذاری مثلاروزی سه چهارتا میبینی چقدکم توقعم مدیونی بگی این دخترپررو🤗
آره من پایهام😂
تغیر توش ایجاد کردممم🤣
🤣🤣پارت بعدکی میذاری دوست دارم ببینم ازاون چیزا….بینشون میشه
الان تایم گذاشتم برا نوشتن
پارت ویرایش شده آماده ندارم امروز انشالله بتونم زیاد تایپ کنم یع پارت طولانی شب میزارم🤩
وای بیصبرانه منتظرشبم مرسی😘
🥰
چندروزه زیادی بیکارم همش اینجا پلاسم🤣🤣
توعم بشین رمان بنویس
دیگه آدم با نامزدش قهر کنه همین میشه 😁🤣🤦♀️
لااقل با نامزدش آشتی بود سرشون گرم میشد🤣
آره واقعا چقدازکارام هم مونده ها ولی دوست دارم بازم اذیتش کنم لعنتی خونمونه منم مجبور شدم خودموحبس کنم تواتاقم …دلم هم براش تنگ شده ها ولی خیلی ازش دلخورم این چندروز داشتم میمردم ازفکروحرص بذاریکم حالموبفهمه اگرشرایطش بودمنم خودمو گم وگورمیکردم ولی خب نمیشه
ببین صد در صد اونم خیلی پشیمونه😁🤣
باشه برو لبشو ببوس آشتی کنین🤣🤣
توچه اصراری داری من هی برم لبشو ببوسم …پررومیشه..به نظرتون بسشه دیگه؟یابازم قهربمونم؟
بسشه گناه داره نازی😂😁
حس شیشم میگه حالاحالا ها خبری از اون چیزا نیست🤣🤦♀️
حس شیشمت درس میگه😂
خب حداروشکرمن همش حس میکردم پسره میخواد اذیتش کنه پس خداروشکر
مهران من کسی رو اذیت نمیکنه😁😘
سلام سلام میبینم که جمعتون جمعه فقط گلتون کم بود که اونم اومد😁
بنده در حال تایپ رمان بودم فعلا هشت قسمتش رو نوشتم….و اینکه یه خسته نباشید هم به الماس جونی هم میگم که واقعا با رمانش گل کاشته از مهران هم یه نموره خوشم اومده از اون مرداست که ظاهرش خشنه و دلش عین گنجشکه آخ ستی فداش 🤣🤣
در ضمن غیبت گناهه گفتم یه وقت آلوده نشین😂😂
شما تمرکزت بهم نخورد وسط نوشتن سر از اینجا در اوردی؟؟؟😁🤣
نه دیگه گاهی میام اینجا و یه علائم حیاتی از خودم نشون میدم تا یه وقت نگرانم نشین😂
بله بله😑😂
فدات بشم واقعا گلمون کم بود
مرسی خواهری😍🤗
ستی که سایهمو با تیر میزنه بازم به معرفت تو😂
نه بابا اونم دوست داره فقط یکم شوخه