نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان غرامت

رمان غرامت پارت 17

4.1
(39)

نفس پر حرصم بیرون فرستادم، خودش مقصر این هیکل بیرون ریخته بود
طبق اوامر برق رو خاموش کردم، که خودش زود دس به کار شد و نور چراغ قوه‌اش رو انداخت
به سمت تخت رفتم
به دنبال راهی برای فرار از خوابیدن کنارش لب زدم:
-هر دومون جا میشیم؟

خودش و کمی کنار کشید و گفت:
آره دراز بکش خوابم میاد

با کمی مکث روی تخت دراز کشیدم، یک دستش زیر سرم بود و دست دیگه‌اش روی چشماش
تقریبا توی حلق هم بودیم و بدنامون با بیشترین تماس،
احساس می‌کردم قلبم توی شکمم نبض می‌زنه ، کمی توی جام غلت زدم و پشت به او دراز کشیدم
که او به سمتم برگشت و دستش را دور شکمم گره کرد و سرش را داخل گردنم فرو کرد
نفس‌هاش گرم بود و چیزی طول نکشید که منظم شد
ولی چشم های من با اون آب سرد کاملا خواب از سرش پریده بود..
پاهای‌اش جفت پای ظریفم را به حصار داشت و دستانش حلقه تنگ دور شکمم
نفس پر حرصی کشیدم، دلم پر کشید سمت آن شب‌های که طاق باز می‌خوابیدم و صبح با نوازش های عمو بیدار میشدم
چشمام جوشید…
چطور عمویم را مهار کرده بودند که تا الان سراغم را نگرفته بود..

***

پلک‌هایم را برهم فشردم و خمیاز‌ه‌عمیقی کشیدم و کم کم پلک‌هایم از چشمانم فاصله دادم
نور خوشید از لابه لای پرده حریر روی پاهای خوش‌تراش سفیدم می‌تابید
سرم به سمت مهران چرخوندم ولی نبود!
نیم خیزشدم گیس هایم اطرافم پراکنده شد، با حس کسلی که از گریه دیشب منشا گرفته بود پاهام از تخت آویزون کردم و بلند شدم، حتی کش‌موهایم نبود که اون‌هارو ببندم
کلافه دور خودم گشتم تا چیزی پیدا کنم، ولی دریغ از چیزی، نفس پر از حرصم و بیرون دادم..
انگار باید اینجوری سر می‌کردم
با صدای در زدن ، کنجکاو دوباره روی تخت برگشتم و کمی پرده رو کنار زدم
طولی نکشید که مالک در رو باز کرد..
با اومدن عمو مرتضی و پشت سرش مهتاب با یک چمدون بزرگ ابروهام پرید..
مهتآب اینجا چیکار می‌کرد؟
به خاطر ارتفاع صداها واضح نمی‌رسید، مالک چمدون از مهتآب گرفت، اخماش توهم کشید و بعد باصدای بلندی که به گوش منم رسید گفت:
مهراان!

پس مهران خونه‌است!
کمی‌بعد مهرانم به جمعشون پیوست، نمی‌دونم عمو مرتضی آروم با چهره کلافه چه چیزی و که به مالک گفته بود رو دوباره برای مهران گفت..
مهران سری به چپ و راست تکون داد و روبه مهتآب کرد!
مهتآب عصبی طرف عمو مرتضی چرخید
کلافگی امونم بریده بود، نمی‌تونستم چیزی بشنوم..

-گفتم نه عمو، بزرگتری حرمتت واجبه خودت دست خانوم بگیر برو زن من جایی نمیاد!

مثل همیشه مهران افسار پاره کرده بود و صداش می‌رسید، با استرس لبم و گاز گرفتم!
مگه قرار بود کجا برم؟
دوباره عمو مرتضی آروم چیزی و گفت و متقابلا مهران داد زد:
چه قول و قراری عمو؟اون برگه رو مالک امضا کرده الان شوهر یامور منم، و دوستم ندارم زنم دیگه خانواده‌اش ببینه تمام!

قلبم توی دهنم می‌کوبید، چه برگه‌ای؟یعنی چی که نمی‌خواد بزاره خانواده‌ام ببینم؟
مالک دستی به شونه مهران زد و چیزی به عمو مرتضی گفت که اونم به مهتآب ، از خونه بیرون زدند!
یعنی واقعا نزاشت خانواده‌ام ببینم؟
هول و ولای این که قرار نیست دیگه خانواده‌ام ببینم به جونم افتاد، دستام بهم گره زدم و فشار دادم..
مهران و مالک یکم تو حیاط حرف زدن و برگشتن داخل، از پنجره خودم و فاصله دادم و با استرس به در چشم دوختم..
ده‌مینی نگذشته بود که در باز شد و چهره اخمو و جدی مهران معلوم شد..
چمدون و کنار کمد و گذشت و نگاهی سطحی به من..

-بیا لباست و آوردن

گره دستام باز و دستم مشت کردم تا استرسم با فروکردن ناختم توی کف دستم کم کنم..

-چرا نزاشتی زن عموم ببینم..؟

تی‌شرت و از تن‌اش کند و گلوله و انداخت طرف در حمام و خیلی عصبی جواب داد:
چون گردنم کلفته!

بیشتر ناخنم توی گوشت دستم حس کردم، زبانم رو توی دهانم چرخوندم تا چیزی بارش نکردم..
سعی کردم همین روال آروم پیش برم

-یعنی چی؟

تی‌شرتی از توی کمد کشید و به سمتم برگشت و چشماش و قفل چشمام کرد
می‌تونم بگم درجا کیش‌وماتم کرد..!

-شوهر داشتن تو لغت نامه تو چیه؟

بی‌اراده زبونم چرخید و تند و تیز لب زدم:
شوهر تو لغت نامه من نیست!

یک تای ابروش انداخت بالا و پوزخندی گوشه لب‌اش، تی‌شرت توی دستاش مشت کرد و من بیشتر تو خودم فرو رفتم، ولی هنوز نقاب حماقت توی چهره‌ام داشتم..

-عه!چه بد یامور خانوم
الن این لغت نامه که تو ذهن کوچیک شماست عمو داره نه؟

نزدیک تخت شد و کمرش خم کرد
سکوت کردم!
در عوض تمآم حرف یا فوحش های که می‌تونستم بدم، دندون روی هم سابیدم
تا خودم به کشتن ندادم!
که اینبار صداش و بالا برد:
بهت میگم داره یانه؟

-دار..ه

سرش تند تکونی داد و دستش رو خیلی ناگهانی پشت گردنم گذاشت و سرم به طرف خودش کشید..

-دِ نه دیگ، تو اون مغز پوکت از این به بعد لغت نامه مهران جا میدی
توش فقد من قراره باشم و زندگیم
عمو پَر!

بدنم رو کمی جلو کشیدم تا کشش دستش گردنم رو نشکونده و هنوز استوار میخ چشماش بودم و زبون خارج از اختیار می‌تآخت!

-من اسیر تو نیستم.

-هستی، از اسیرم بدتری بفم دختر علی

با سکوتم دستش و برداشت و همانطور که تی‌شرت شو تن‌اش می کرد گفت:
لباس بپوش بیا پایین!

بدون انتظار پاسخی از طرف من از اتاق بیرون رفت، از حرص بالشت روی تخت و سمت در پرتاب کردم

-پسره عوضی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 39

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
192 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا ساوا
سارا ساوا
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

مرسی عزیزم💞رمانت خیلی جذاب 🙏😍

بی نام
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

مرسی،😘

سارا ساوا
سارا ساوا
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

نیومد هنوز🙃

لیلا ✍️
1 سال قبل

خسته نباشی الماسی👏🏻👌🏻

عزیزم تو پارت قبلی برات کامنت گداشتم برو چک کن اینجا جواب بده😊

لیلا ✍️
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

آهان از اون لحاظ سعی کن فکرهای منفی رو از خودت دور کنی با مطالعه و تلاش مطمئنا موفق میشی جانم 😊

لیلا ✍️
1 سال قبل

زورگوی عوضی قبل از خوندن این پارت حدسش رو میزدم میخواد همچین ظلمی به یامور کنه من به جای این دختر باشم یه جوری بی تفاوت و سرد میشم نفهمه از کجا خورده یتیم گیر آورده داره برای خودش میتازونه پسره…..😑😑

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

راستی باامیرعلی آشتی کردم ولی قبلش حسابی حرصش دادم داشت سکته میکرد بهش گفتم واقعاازت ممنونم من فکراموکردم تصمیم گرفتم توروول کنم وااااااای بایدبودی می‌دیدی چه شکلی شد منم به زورجلوخندموگرفتم….وقتی دیدم اشک تو چشماش جمع شد دیگه نتونستم تحمل کنم بهش گفتم بیشعورتوکه نمیتونی تحمل کنی بیخود می‌کنی تریپ آدمای روشن فکرودرمیاری میگی میرم که راحت فکراتوکنی و تصمیم بگیری اونم چقدازم معذرت خواهی کردو دیگه آشتی کردم باهاش ولی یه سیلی زدمش تادیگه ازاین کارانکنه

لیلا ✍️
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

وای خدا عجب نقشه ای چیدی دختر تا اون باشه از این کارا نکنه 😂🤣

ای کاش اونجا بودم قیافه هردوتون رو میدیدم

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

وای قیافش دیدنی بودبخدا

لیلا ✍️
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

ولی بهترین کار رو کردیا کم کم داری بدجنس میشی یه وقت امیرعلی نگه حرفهای لیلا روت اثر گذاشته منو تنبیه کردی😂

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

دقیقا بهم گفت قبلاً ازاین زبونا نداشتی ایناتاثیردوست مجازیته که حسابی نااهله😉🤦

لیلا ✍️
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

چون الان به نفعش نبوده این حرف رو زده نکنه انتظار داشت تو ازش معذرت خواهی کنی پررو رو ببینا🤣🤣🧐🧐

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

آره دیگه میبینی نبایدبراش دل سوزوند

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط بی نام
بی نام
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

حقش بود

sety ღ
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

نازی شییرینی بده😂😂😂

بی نام
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

شیرینی چی

sety ღ
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

آشتی دیگه😁😂

بی نام
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

آها اونومیگی شیرینی چه قابلی داره عزیزم بعدمن ازاینجاچطوربهت شیرینی بدم…..راستی بوسش که نکردم هیچ نذاشتم اونم بوسم کنه گفتم حالا که روش کراشی یکم حرص بخوری ازدستم🤣🤗

sety ღ
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

هر وقت تهران بودی آدرس میدم بیاری برام😂😂😂
من به شوخی میگفتم بوسش کن خودم جات بودم عمرا اگه بوسش میکردم😁😂
تازه شب عروسیم مث گندم درو قفل میکردم😂😎

بی نام
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

بخدا بس که لیلا گفته تصمیم صددرصد گرفتم اینکاروبکنم

sety ღ
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

فوقش یه شب بتونی از دستش در بری تهش که چی؟؟؟ 😁 😂
تازه اینجوری تشنه تر میشه بد تر میکنه هاااا 😂 😂 😂 😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط sety ღ
بی نام
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

وااااای دخترمن کم استرس دارم الان بجای دلداریته

sety ღ
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

گفتم درو روش نبندی که بد میشه وگرنه اوکیه😁😂

sety ღ
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

استرس چی داری یه… ساده است😁😂🤦‍♀️

بی نام
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

همون نقطه چینش منوکشته

sety ღ
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

نازی هر چقدر بیخیال تر باشی بیشتر بهت خوش میگذره😁😁
به این فکر کن که اگه چیز بدی بود و درد وحشتناکی داشت که انقدر آدما معتادش نمیشدن😂😁🤦‍♀️

بی نام
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

وااااای یعنی منم قراره معتادبشم فکرنکنم ها آخه من زیادی شوتم

sety ღ
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

شاید خیلی خیلی ازش خوشت اومد کسی چه میدونه 😂 😂

بی نام
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

فازانحرافیت زیادی زده بالا 🤣🤗راستی چندسالته؟