رمان غرامت پارت 31
نبودِحلیمه بود!
وقتیهم مهران آرام از مالک پرسید
مالک گفته بود که مریض است!
ولی صورت دمغ مریم چیزی دیگری نشان میداد
-سلام زن دایی
با صدای محنا نگاهم را بالا کشیدمو لبخند کوچیکی گوشه لبم جا گرفت، بلندشدم که مرا در آغوش گرفت
همانطور که در آغوشش بودم زمزمه کردم:
مبارکت باشه!
از آغوشم در اومد و با گونه های گل انداخته لب زد:
مرسی
به سمت مهران چرخید او را هم در آغوش کشید و بار دیگر لبخند عمیق مهران را شکار کردم..
-سلام یامور خوشاومدی
نگاهم را از ان نقاشی بی نظیر گرفتم و به صاحب صدا دادم
سری تکآن دادم هنوز هم از آن روز از او دلخورم!
-ممنون
محنا از مهران جدا میشود و با چشمکی به سمتم، با سری افتاده روی مبل تکنفره کنار مادرش مینشیند
اینبار علی در آغوش مهران است و بازهم آن لبخند زیبا روی لبانش است.
کمی با مهران خوش و بش میکند که مریم او را صدا میزند تا به سهراب در آوردن شیرینی و میوه کمک کند..
با اوردن جامیوهای جلوی صورتم، نگاهم را بالا آوردم
سهراب همسر مریم البته پدر ناتنی محنا بود!
-بفرمایید یامور خانوم!
مردی مهربان و دلنشین بود و البته خیلی محترم که لحظه ای آن را برای مریم حیف میدانستی!
انقدر با خواهش و مهربانی نگاهم میکرد و که خجالت زده موزی برداشتم و لب زدم:
ممنونم!
سری تکان داد و اینبار سینی شیرینی را جلویم گرفت ابتدا روی مبل جا گرفتم و بعد دستم را بالا اوردم که پس بزنم
اما دستان سفید و کشیده مهران سینی را از دست سهراب گرفت و دوتا شیرینی خامه درون بشقابم گذاشت!
و سینی را به سهراب بازگرداند، سهراب لبخندزنان گفت:
نوش جونتون!
من هاج و واج به رفتن سهراب و بعد به صورت جدی مهران خیره شدم..
-بخورشون!
-من نمیتونم..
کلافه چاقوی داخل بشقابم را برداشت و شیرینی را از وسط دوتا کرد و گفت:
با من بحث نکن
همین چند مین پیش گرفتمت وگرنه افتاده بودی!
دستم را روی دستاش گذاشتم و با صدای ارومی لب زدم:
باشه خودم میخورم!
چاقو را به دست خودم سپرد و با نگاه خیرهاش اجبارن تکهای شیرینی در دهآنم گذاشتم و چشم از او گرفتهام تا همان تکه به راحتی پایین برود..
نگاهم روی محنا که در آن کت و شلوار سفید رنگ که عجیب میدرخشید نشست!
ناخواسته به او حسودی کردم، من هیچکدام از این مراسمآت را نداشتم
هیچکدام..
حتی آن لباس عروس پُف پُفی بچگیام…
-سرم درد میکنه حوصله موندن ندارم
نگاه پر از حسرتم را از محنا گرفتم، شیرینی کامام را زهر کرد..
به چهره کلافه و عصبیاش خیره شدم
-میخوای تو بمون با مالک بیا؟!
(اولا سلام بچهها😁
امروز قرار پارت نداشتیم ولی دیدم آماده گذاشتم اینم از مهربونیمه🥰
دوما احساس میکنم امتیازاتی که به رمان میدادین کم شده یعنی اگر راضی نیستبد از روال رمان لطفا توقسمت کامنتا بگید خوشحال میشم🤗
سوما بچهها اینجا کسی کورد نیست؟!
بچهها کورد اینجا نداریم🥲
سلام عزیزم من کرمانشاهیم .
راستی ممنونم از رمان خوبت
پارت جدید ارسال شد
وایی قراره با مالک بیاد😂
نه عزیزم امتیاز دهی ربطی به محبوبیت رمانت نداره بعضیها مثل خودم حوصلشون نمیکشه وگرنه رمانت عالیه الان بوی گندم هم زیاد امتیاز دهی نمیشه
چقد ذوق زده شدی😂
چون پارت های قبل امتیاز میدادن من و بد عادت کردن🥲
هر جا سخن از مالک باشد و ما..
بقیشو خودتون حدس بزنید😂😂
جون😂
کراش زدی رفددد🤣
وای توروخدا با مالک نره🙏🙏
امتیاز واسه ی همه ی رمان های کم شده زهرا جان ، خیلی ها رمان رو میخونن و امتیاز نمیدن
و اینکه عالی بود💓
نظرات متفاوته یکی میگه بره یکی میگه نره😂
آهان من فکر کردم شاید ادامه رمان زشت شده🥲💔
مرسی گلم🥰
اتفاقا برعکس قشنگتر شده جوری که من با خودم میگم کاش آنلاین نبود
مرسی لیلا جون🥰
پس شدت پارت گذاریم و زیاد میکنم فک نکنی انلاینه😉
نه اتفاقا رمانت خیلی قشنگ بود و هست و خواهد بود💓
خیلی از رمان ها بعد از چند پارت موضوعشون کامل به هم میریزه و….مخاطب زده میشه اما رمان شما و (اکثر رمان های مد وان) اینجوری نیستن از اولش قشنگ بودن و همینجوری هم ادامه داره
امیدوار شدم😉
من نظرات کاربرا خیلی برام مهمه برای همین کمی حساس شده بودم که الان بهتر شدم😊
منم همینطور بودم اما به نظرم بعضی ها به قول لیلا جون حوصلشون نمیکشه کامنت بزارن یکیش خوده من ولی وقتی میبینم نویسنده دلگیر میشه کامنت میزارم و اعلام حضور میکنم البته کامنت هم نزارن تعداد بازدیدهات که خدا رو شکر زیاده جای نگرانی باقی نمیزاره
مرسی قشنگم از دلگرمیت🤗
راضی نیستیم؟!🥲شما اگه هر روز چند تا پارت بدی ما راضی تر هم میشیم منتهی نمیخوایم شما رو هم تحت فشار بزاریم🥲❤️من که سیر نمیشم از خوندنش
بعد کنکور زیاد بیکارم تند تند پارت میزارم گلم🥰درضمن یک رمان دیگه دارم مینویسم دوست دارم این و زود تموم کنم و اون شروع به پارت گذاری کنم
موفق باشی عزیزم😘
به نظرم نقطه قوت رمانت اینه که داری یک زندگی عادی رو عنوان می کنی البته منکر مشکلاتش نمیشم
من همیشه دنبال رمانی می گشتم که یه زندگی عادی رو شرح بده نه همه پولدار باشن نه ماشین مدل بالا داشته باشن و…
یک زندگی مثل زندگی خودمون با مشکلات زیاد و کمی که داره قابل درک تره
تا هی بخونیم فلان ماشین، فلان خونه،فلان شرکت و…😐😂
و امان از نوشتنت! خیلی خوب مینویسی انگار که داخل تمام جملات احساس وجود داره حداقل من اینطور فکر می کنم🥲
سلام عزیزم خسته نباشی رمانت روخیلی دوست دارم من خودم تودوره ی نوجوونیم زیادرمان میخوندم وطرفدار رمان های آقای مودب پور بودم ولی الان بخاطرمشغله ی زیادوقت نمیکنم کتاب بخونم ولی گاهی به سایت رمان ها سر میزنم وخیلی ازرمان بوی گندم وغرامت خوشم اومده دلم نیومدنظرندم ترسیدم یه وقت پشیمون بشی بقیشوادامه بدی خواستم بگم خیلی ها میخونن ونظرنمیدن خود من بلدنبودم وامروز به سختی بالاخره موفق شدم واردبشم وبرات کامنت بذارم امیدوارم موفق باشی و پرقدرت ادامه بدی….خلاصه که حرف نداری عزیزم
ممنونم ملیس جآن انشالله بتونم تا آخر همینطور راضی نگهت دارم و توعم مشتاقانه بخونیش😉
خیلی خوشحالم شدم از کامنتت و کلی انرژی گرفتم🤗
داستانش خیلی قشنگه شمارمان دیگه ای هم نوشتید؟
رمان اولم متاسفانه پیدیاف نشد توی رمان های عاشقانهاس که اونم ورشکست شده اصلا نرم افزارش بالا نمیاد
رمان دومم پری دریایی که چند پارت شو تو همین سابت گذاشتم و به دلایلی فعلا پارت گذاری نمیکنم
رمان سومم همینه
رمان چهارمم انشالله چند روز دیگه پارت گذاری میشه😊
خانم مرادی چی ایشونم رمان دیگه ای ندارن
رمان کوچه باغ..
ممنون عزیزم ندیده بودم خیلی قدیمیه
وای ممنون از این پارت هر چند کوتاه
ولی عالی بود
عزیزم این سوپرایزی بود دیگه🥲💔
❤️🔥😊
عشقی 😘😍