رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳۲
هیراد رفتُ من موندمُ تنهاییهام…
ساعت ۶ غروب بود…خیلی نگرانش بودم زنگ نزده بود بهم…
رفتم توی اشپزخونه و قهوه ساز رو روشن کردم که صدای زنگ گوشیم بلند شد…
سریع پریدم تا گوشی جواب بدم، فکر میکردم هیراده ولی مامانم بود…
رزا_سلام مامان
الهه_سلام عزیزم، خوبی؟
رزا_قربونت خوبم شما خوبین؟
الهه_ماهم خوبیم…میگم حالا که هیراد رفته ماموریت، تو توی خونه تنها نباش بیا اینجا
رزا_شما از کجا میدونین هیراد رفته؟
الهه_اومد خونه ی ما ازمون خداحافظی کرد
رزا_اهااا
الهه_خب بیایااا
رزا_نه مامان جان…دستت دردنکنه من تو خونه ی خودم راحت ترم، بچه نیستم که بزرگ شدم
الهه_تو نوه دارم بشی، واسه من همون رزای کوچولویی
لج نکن مادر بیا
رزا_قربونت برم میدونم نگرانمی…ولی من هستم خونه ی خودم دیگه
الهه_میخوای اراد رو بگم بیاد پیشت؟ شب تنها نباشی بهتره
رزا_باشه مامان جان ارادو بگین بیاد
الهه_پس فعلا…کاری داشتی خبر بده
رزا_چشم…خدافزززز
گوشیو قطع کردم و رفتم قهوه ریختم توی فنجون…
تصمیم گرفتم برای شام لازانیا درست کنم که اراد خیلی دوست داره
گوشیو برداشتم و رفتم توی پیام ها، دوباره به هیراد پیام دادم
_هیراد…چرا جوابمو نمیدی؟ من مردم از نگرانی
هروقت پیامم رو دیدی یه زنگ بهم بزن
رفتم توی اتاقم و لباسم رو پوشیدم و سوییچ و کیف پولم رو برداشتم
سوار ماشینم شدم و روشنش کردم
باید میرفتم خرید میکردم واسه ی خونه
رسیدم فروشگاه و کلیی خرید کردم و برگشتم خونه
ساعت ۸نیم بود
سریع لباسمو عوض کردم و رفتم که لازانیا رو درست کنم
(لیلااااا واسم لازانیا درست کن، پست کن واسم🤣)
لازانیا رو گذاشتم توی فر و رفتم شربت البالو درست کردم و گذاشتمش یخچال تا سرد بشه
روی مبل نشسته بودم و دستم گوشی بود
هیراد هنوز جوابمو نداده بود…
دوباره بهش زنگ زدم، گوشیش زنگ میخورد ولی جواب نمیداد
ایفون زنگ خورد، از روی تصویر دیدم که اراده
در رو باز کردم
اراد اومد داخل
اراد_سلام بر خاله ی عزیزتر از جانممم
رزا_سلام عشق من
بغلش کردم و گونش رو بوسیدم
رزا_خاله قربونت بره که اینقدر درازی تو…
اراد_الان این تعریف بود یا تخریب؟؟
(لیلا، واسم لازانیا درست کنیااااا🥹🤣)
منم لازانیا میخوام بی معرفتااا🤣🤣
لازانیاااا🤣
سلام لازانیام ، لازانیام سلام🤣🤣
من دوست دارم🤣🤣
عاشقتم 🤣
والسلام🤣❤️❤️
هوهوووو💃💃
هیراد امیدوارم که زنده بر نگردی تا رزا بره با آرش هوهووو💃💃🤣🤣🤪
😂😂😂😂
اخه چرا فکر میکنین ارش با رزا ازدواج میکنه؟؟
چرا باید این کارو کنه؟؟
چون من میگم🤣😎💪
( گودرت اعلی حضرت ضحی رو مشاهده میکنین عزیزان کف ندارم واقعا؟🤣🤣)
فکر اینکه ارش من بیاد رزا رو بگیره از سرتون بیرون کنین خواهشا😒
نههه میاد😄
ایشالله
ضحا یه چیزیو دقت کردی😂🥲
چی🤣😅
اینکه من پروفایلم عوض شد و عکس دونفر رو گذاشتم…
ایا شما میدانید این دونفر کیستن؟!
تو و علیرضاا💃💃💃💃
افرررررررین😂🥲
عه مبارکه❤️🤪
ایشالله یه روز عکس اینجوری رزا و ارشم ببینیم
(همگی با هم فقط باید ایشالله بگیدااا🤣🤣)
مرسی عزیزم💕😘
خدانکنه… 🙄
ایشااااااااااالله
سوزنت گیر کرده هی لیلا لیلا😂
لازانیا الان من از کجا برات بیارم گرمه حوصلهام نمیکشه 🤧🤧
فردا هم پارت بزار پس کی آرش میاد وسط میدون هوفف فقط رزا هیراد ،رزا هیراد
خسته شدم🙄🙄
اوهوم منم آرش و میخوام🤣🤣🤣
فردام میزارم…ولی ارش حالا حالاهام نمیاد
اوووو پس یعنی بعدا میاد🤣
لیلا بیا وسط قرش بده🤣🤣
این ستی عفریته هم معلوم نیست کجاست😑
نمیادددد😂😂😂
ول کن تروخدا این ارشو شما کشتینش
هی افسردگی بعد از نیومدن آرش گرفتم🤣🤣
ای بابا…حالا که اینقدر خاطر خواشی، باهاش صحبت میکنم شاید راضی بشه بیاد ترو بگیره🥲
بره گمشه آرش مریضض
غلط میکنه جز رزا به کسی نگاه کنه🤣🤣
🥲🙄😂
😂😂😂😂😂🥲
نمیدونم چرا همش استرس دارم هیراد بمیره🥲
توروخدا نکشش😭😭😭
منم عین آراد عاشق لازانیام😍😍😍
هعی….🥲💔
یا خدا میخوای بکشیش؟
من هیرادمو میخوامممم😭😭😭
چرا تو اینقدر خاطر خاشی؟
چون شخصیتش خیلی شبیه سامی😍😍😍
سامی هم که اگه در جریان باشی مرد رویاهام😁😁😁🙃😍😍
اهاا😂🥹
آره فقط تروخدا نکشیشا🥺🥺
چشم…
پارت ۴۲ دیازپام رو بزاررر
چرا گرو گشی میکنی نامرد هنوز نوشتم که🥺🥺🥲
خوش اومدی جانم😂🥲😍
😂😂😂😂😂
تارا تو چندسالته؟
نه هم سن منی😜🥰
خوبه دوتا شدیم🤗🤗
احساس تنهایی میکردم😉🙃
منم همینجوریم
دیگه باید از چیزایی که مینویسم فهمیده باشی چه موجودیم🤣🤣🤣