نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان گذشته شیرین

رمان گذشته شیرین پارت سوم

3.4
(16)

*
*
گذشته شیرین
پارت ۳
از زبان خانم بزرگ :
هه عالیه ، همه چی داره طبق نقشه پیش میره . یکم دیگه مونده تا انتقام . عالیههههه .

من : سمانه ، سمانههه

سمانه به سرعت وارد اتاق شد و گفت: بله خانم

من : برو بگو اون دختره نیلگون بیاد اینجا

چند دقیقه که گذشت نیلگون اومد و رو بهش گفتم : اوممم خوب بود دختر جون نقشت رو خوب بازی کردی . گفتم بیای اینجا تا بهت بگم  من اجازه میدم تو مهمونی شرکت کنی

نیلگون : چییی ؟ چطور ممکنه ؟ وایسا ببینم نکنه باز نقشه ای داری

من : نه عزیزم . من دلم نمیخواد نوه ام انقدر ناراحت باشه برای همین میگم وگرنه خودم دوست ندارم توی مهمونیم یه دختر یتیم باشه .

نیلگون : خیلی عوضی هستی .

من : اوهو دختر جون مراقبت حرف زدنت باش حالا هم برو میخوام استراحت کنم . سمانه . سمانهههه

سمانه: بله خانم

من : اینو از اینجا ببر

سمانه : چشم خانم

نیلگون : خیلی عوضی هستییییی

من : راستی تا یادم نرفته بگم که تا کمتر از یک ماه دیگه میری شیراز طبق قول و قرارمون
و بعدم سمانه در و بست ، رفتن .

از زبان نیلگون : اونشب هم باز مثل دیشب با گریه گذشت . صبح که بیدار شدم یادم اومد که امروز مهمونیه و من هیچ لباسی ندارم ‌. هه .
با خودم گفتم برم تو حیاط تا شاید حالم بهتر بشه . که دیدم خانم بزرگ و مامان و بابا آردا و خود آردا دارن به چند نفر  خوش آمد میگن . یعنی اینا کین ؟ تا اونجایی که یادمه خانم بزرگ قبل از جشن یا مهمونی اجازه نمیداد کسی بیاد و همه باید سر تایم مهمونی میومدن  عجیبه که مهمون دعوت کرده .  مهمون دعوت کنه . هوفففف با وجود اینا دیگه عمرا بتونم به آردا بگم تو مهمونی امشب هستم . تصمیم گرفتم بیخیال شرکت تو مهمونی شم ولی شاید این  اولین و آخر باری بود که با آردا توی یه مهمونی باشم . ولی خب لباسم نداشتم . پوففف بسههه زیاد فکر کردم دیونههه شدم . تصمیم گرفتم باز برم تو خونه و بگیرم بخوابم . خواب بهترین راه برای در رفتن از افکار چرت و پرتم بود . بخاطر همین خودمو پرت کردم رو تختم و بعدش تو عالم بیخبری فرو رفتم .
نمیدونم چند ساعت بود که خوابید بودم که با صدای در خونه بیدار شدم .یعنی کی باهام
کار داره ؟ من که کسیو ندارممم.

*
*
گذشته شیرین
پارت ۳
سریع رفتمو و در رو باز کردم و با چهره سمانه که دو تا جعبه دستش بود رو به رو شدم .

من : سلام سمانه خانم . کاری داشتین

سمانه : سلام . بله خانم . دو تا لباس آوردم برای مهمونی امشب جعبه بالایی لباس از طرف خانم بزرگه و جعبه پایینی لباس از طرف آقا آردا

من : آها . ممنون سمانه خانم

سمانه: خواهش میکنم خانم . خدانگهدار

من : خدافظ

اول جعبه آردا رو باز کردم . چه خوشکلهههه یه لباس که پولک دوزی شده بود و رنگش خاکستری بود و یه کمربنده خاکستری هم داشت . با لوازم آرایشی تو جعبه بود
رفتم سراغ جعبه خانم بزرگ . یه لباس مشکی  که رو قسمت سینه و آستین هاش توری بود و آستین هاش چین میخورد . به نظر میومد تا روی زانو بیاد . و یه کیف مشکی با دو تا دستبند ناز.
هوففف حالا کدومو بپوشم؟؟ بعد از کلی درگیری تصمیم گرفتم لباس خانم بزرگ رو بپوشم . چون من چند وقت دیگه باید از آردا جدا میشدم و طبق چیزی که خانم بزرگ گفت باید تو این مدت بر خلاف میلم باهاش سرد بشم و به حرفش گوش ندم و پا بزارم رو خط قرمز هاش ….

*
*
گذشته شیرین
پارت ۳
لباس رو که پوشیدم رفتم تو آینه و خودمو نگاه کردم …..
این منم واقعا؟؟چون لباس مشکی بود و پوست من سفید خیلی بهم میومد . وقت تلف کردن بسه . بهتره یه  آرایش غلیظ هم  کنم تا حرص آردا رو در بیارم ( البته که هیچدوم از اینا به میل خودم نبود و همش دستور های اون زنیکه بود ) …..
خب آرایش هم تموم شد بهتره سریع تر برم به مهمونی.
وارد مهمونی که شدم افراد زیاد دیگه ای هم اومده بودن ولی من همش دنبال آردا بودم تا اینکه دیدمش .داشت با همون چند نفری که جلوی در دیدم صحبت میکرد . که شامل یه پسر و دو تا دختر میشدن . ( نویسنده : انگار دارم دستور پخت کیکو میگم /:) . حالا بریم سراغ آنالیز آردا ، هوممم یه کت و شلوار یاسی رنگ متمایل به خاکستری با کروات با رنگهای آبی و قرمز و سفید .
فکر کنم سنگینی نگاهمو حس کرد که سرشو بالا آورد و اولش لبخند زد ولی بعدش سریع لبخندشو جمع کرد و اخم کرد . واااا این چش شد ؟ تا اونجایی که یادمه آردا اگه کار بدی میکردم میبخشید و کاری باهام نداشت یعنی بخاطر قضیه خودکشی ناراحته؟ البته حق هم داره من خودمم از دست خودم پشیمونم که به نقشه خانم بزرگ گوش کردم ..
اولش خواستم راهمو و کج کنم و برم .  ولی وقتی اطراف و نگاه کردم و دیدم خانم بزرگ نیست  به سمت آردا حرکت کردم .
و گفتم : سلام آردا جان ، تبریک میگم

که با این صحبت سر هر ۴ نفرشون به سمت من چرخید و دست از صحبت کشیدن

آردا: ممنون نیلگون جان

پسری که کنار آردا بود گفت : معرفی نمیکنی پسر؟

به بنظر پسر بدی نمیومد که آردا گفت :
نیلگون جان از دوستام هستن ، نیلگون جان اینم پسر عموم پرهان و به اون دو تا  دختر دیگه  اشاره کرد و گفت: اینم دختر عمو هام که با هم دوقلو هستن پرستو و پریناز

من : سلام .  از آشنایی تون خوشوقتم

دختره : سلام عزیزم . منم پرستو هستم

دختر دومیه هم به سردی جواب داد : سلام منم پرینازم

پرهان: خب خب منم معرف حضورتون هستم ، پرهان ۲۰ ساله

پریناز : ایشششش ، پرهان یه بار تو نشد عین آدم رفتار کنی و با این گدا گشنه ها گرم نگیری

و بعد رفت  . وا  این چش بود ؟

پرستو : ببخشید عزیزم پریناز کلا اخلاقش اینجوریه

پرهان : آره باو  به دل نگیر، این کلا به گراز خیلی شباهت داره .

پرستو : عههههه پرهان درست صحبت کنننن

آردا : اهم اهم ببخشید منم اینجام اگه صحبتاتون تموم شدددد

پرهان : عهههه سلام عموووو جون ، تو هم اینجا بودییی

آردا : برو گمشو اونوررر

تو دلم به اینهمه خوشحالیشون پوزخندی زدم  و گفتم کاش میشد منم عین اینا بخندم و مسخره بازی در بیارم

که آردا گفت : راستش من با نیلگون جان یه کاری دارم الان میام بچه ها ، بریم نیلگون جان

یعنی چیکارم داره؟ ها ؟

پرهان : خوش بگذره عشقم ، فقط یدفعه به من خیانت نکنیااا

آردا : نمیری خیارشور

و بعد دستشو گذاشت پشت کمرمو و به بیرون از خونه هدایتم کرد .
*
*
گذشته شیرین
پارت ۳
وقتی به حیاط رسیدیم گفت : به به نیلگون خانم میبینم لباس منو نمیپوشی ، این لباسو از کجا آوردی ها؟؟

من : خانم بزرگ بهم داد

آردا : خانم بزرگ ؟ لباس دادن ؟ اونم تو ؟

من : بلههه . چون گفتی باهام بهتر شه اونم بهم لباس داد

آردا : عجب ، ولی یه سوال دیگه هم تو ذهنمه

من : بپرس

آردا : چرا آنقدر آرایشت غلیظه ، مخصوصا لبات ؟

من : چون چ چسبیده به را . آخه این چه سوالیهههه ، چون دلم خواستتت

آردا : ببین نیلگون همین الان با  این دستمال پاکش کن رژ لبتو و  اصلا نمیخوای پاکش کنی هم کمرنگ ترش کن

من : نمیخوام ، به تو چه

آردا : پس به من چه

تا خواستم بگم آره به تو چه . آردا دستمال رو گذاشت رو دهنم و محکممم رژلبم پاک میکرددد .
گفت : دیگه نبینم از این آرایشا کنیاااا ..

و بعدم منو با کلی شوک تنها گذاشت . بعد از اینکه از شوک در اومدم تازه متوجه شدم چی گفته و عصبی شدمممم . لبم هنوز سوزش میدهههه
چند تا نفس عمیق کشیدم تا به خودم مسلط شم و بعد وارد خونه شدم . ولی بازم حواسم خیلی به این نبود که دارم کجا میرم . که یکدفعه خوردم به یه چیز سفت و سخت

من : اخ . آییییی

اون شخص : خوبی نیلگون؟

چقدر صداش آشناس . سرمو بالا آوردم که پرهان دیدم

من : عه پرهان تویی . ببخشید حواسم نبود

پرهان  متفکر به صورتم خیره شد و گفت :

خب خب راستشو بگو با شوهرم چیکار میکردین تو حیاط ؟ ها ؟

من : چی شوهرت؟

پرهان : خودتو به اون راه نزن دیگه ، آردا
جونم رو میگم

من : آاااممم ، آردااا خب هیچی فقط یه صحبتی کردیم و یه کار کوچولو

پرهان : عجب ، جدیدا صحبتا رژ لبو هم پخش میکنه ، جالبهههه

من : ها؟؟؟

پرهان : اممم هیچی میگم بهتره بری آینه رو نگاه کنی

من : باشه ، آینه کجاست ؟

پرهان : فکر کنم اونجاست توی اون راهرو

من : آها ، باشه

وقتی رفتم جلو آینه از دیدن خودم تعجب کردم کل رژ لبم پخش شده بود و تازه داشتم معنی حرفای پرهانو می فهمیدمممم حالا این منحرفم فکر کرده ما چیکار کردیم. آردا یعنی گیرت بیارم میدونم باهات چیکار کنم  . سریع رفتم پیش سمانه خانم و ازش پرسیدم :

ببخشید سمانه خانم  نمیدونین آردا کجاست

سمانه : ایناها اونجا هستن

من : ممنون سمانه خانم

سمانه : خواهش میکنم

و بعد سریع به طرف آردا حرکت کردم و گفتم :

آرداااا

آردا : ها ؟ بله ؟ چیشده کوچولو

من : نگاه کن چیکار کردی با رژلبم . حالا من چطوری من تو مهمونی باشم

آردا : خب میخواستی آنقدر رژلب پررنگ نزنی تا من انقدر محکم پاک نکنم

من : ایشششش . برو اونور

آردا : ها ها ها

من : آره بایدم بخندییییی . پسره نقطه چین

*
*
گذشته شیرین
#پارت ۳
همینجوری آردا میخندید و من یه چیزی میگفتم که یه خدمتکار رو صدا زد و رو بهش گفت : نیلگون رو ببر توی یه اتاق تا رژلبش رو  درست کنه

خدمتکار : چشم آقا ، خانم همراه من بیاین تا بریم

من : باشه

با اون خدمتکار به سمت اتاق رفتیم که گفت : خانم من اینجا منتظر وایمیسم تا بیاین

من : باش

رفتم تو و جلوی آینه رژلبم رو تمدید کردم و بعد برگشتم بیرون از اتاق و رو به خدمتکاره که خانم مهربونی هم بنظر میومد گفتم :

میتونیم بریم .

خانمه: چشم

من : اممم ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم؟

خانمه: بله ، حتما خانم چرا که نه . اسم من سلیمه هست خانم

من : آها چه اسم قشنگی

سلیمه خانم: ممنون خانم

من : عهههه نشد دیگه ، خوشم نمیاد به من بگی خانم . بهم بگو نیلگون ، اسمم نیلگونه نه خانم

سلیمه خانم : باشه ، خان… یعنی نیلگون جان

من : آها ، آفرین این شد سلیمه جونممم

و بعد از سلیمه خانم خداحافظی کردم و خواستم برم سمت آردا که دیدم پریناز جونننننن چسبیده به آردا بهش یه چیزی میگه که منم از اون فاصله نمی فهمم . هعیییی .  بعد چند دقیقه که پریناز جون خسته شدن و رفتن سریع رفتم پیش آردا و گفتم : این دختره چیکارت داشت ؟

آردا : هیچی

من : واسه هیچی آنقدر کلافه ای

آردا : هیچی بهم پیشنهاد رقص داد منم گفتم نه ، حوصله رقص رو ندارم

سر تکون دادم و هیچی نگفتم که یکدفعه سوال برام پیش اومد که چرا خانم بزرگ و مامان و بابای آردا نیستن و سوالمو به زبون آوردم که

آردا گفت: اونا توی خونه بغل دستیمون هستن با بقیه بزرگترا

من : بغل دستی ؟ مگه مالک اونجا هم خانم بزرگه؟

آردا : آره ، این ویلا رو آقاجون برای هدیه تولد داده بوده به خانم بزرگ

من : آهان ، حالا چرا نمیان همین جا رفتن ویلای بغل دستی

آردا : نکنه دوست داری خانم بزرگ بیاد کوچولوووو ؟ ها؟

من : نههههه نیاداااا . امممم یعنی چیزههه بیاداااا ولییی نیاداااا

آردا هم داشت ریز ریز میخندید

من : کوفتتت

تا آخر شب خوش گذروندم و بیخیال هر چی غما بود شدمممم .  تا اینکه
آخرین لحظه ای که میخواستم برم خانم بزرگ تو گوشم گفت : امیدوارم از امشب بهترین استفاده رو کرده باشی چون دیگه چنین فرصت هایی گیرت نمیادددد…

گذشته شیرین :
زمان حال
از زبان نیلگون:
تو خاطراتم درگیر بودم که یکدفعه یه پس گردنی خوردم . حدس میزنم بدونم این پس گردنی کار کیه

من : هوی سما چیکار میکنی

سما : نیلگون آشغال کثافت الان ۱ ساعته دارم  صدات میکنم انگار تو این دنیا نیستی . باز تو خاطراتت غرق شدیااا .

من : خو میخوام غرق شم تو چرا غریق نجات میشی

سما : حالا اینا رو ولش ، برو آماده شو که دیر شد

من : آماده شم ؟ واس چی؟

سما : آنقدر تو خاطراتت غرق شدی که یادت رفته امروز با اون احمدی قرار داریم .

من : وای خوب شد گفتییی برم آماده شم…

این داستان ادامه دارد…..

بنظرتون احمدی کیههه؟؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا : 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

ضحی اشرافی

ضحیـــ، نویسندهـــ هـیاهو و ژوان🤎
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیکاوا
لیکاوا
1 سال قبل

اردا؟

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ممنون ولی منظورم این بود که شاید این احمدی آردا باشه

دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x