رمان گذشته شیرین پارت پنجم
گذشته شیرین
پارت ۵
به مدرسه که رسیدم تو حیاط سما رو دیدم و به سمتش رفتم . نزدیکش شدم و اومدم که انگار متوجه من شد اومدم سمتم و گفت :
سلام کبود جونم . خوفیییی
من : سلام سما . چی بگم باز ؟
سما : باز چی شده که تو گیر نمیدی بهت میگم کبود ؟ باز اون اکبر روانی زدت
من : پوففف . آره . بعدشم میدونی سما اصلا هیچ تمرکزی رو درسام ندارم همش دارم به آردا فکر میکنم . دیروز قبل اینکه اکبر بیاد شوک عصبی بهم دست داد تا چند دقیقه اصلا نمیدونستم کیم
سما : بمیرم برات که اینقدر داری زجر میکشی حالا یه باری که پیش این روان شناسه رفتی خوب بود؟
من : آره بد نبود . واقعا باید از زیبا بانو ممنون باشم چون خیلی خوبه و عین دختر نداشتش منو دوست داره
سما: هوم حالا نوبت بعدی مشاورت کیه.
من: من خودم که پولی ندارم . اکبر هم به زیبا بانو اجازه نمیده کار کنه و خودش هم خیلی دیر به دیر پول میده و این روان شناسه هم خیلی بیمار داره که اینجوری وقت مشاورم میشه ۴ ماه دیگه .
سما: آها
من : البته من خودمم راضی نیستم که زیبا بانو اینقدر بخواد بخاطر من تو دردسر بیفته و پولی که مال خودش هست رو بده برای داروی من . حالا چند دقیقه برم تو چند ماه پیش چه اشکالی داره چون من که خود به خود به آردا فکر میکنم حالا چند دقیقه نفهمم کیم . همون بارم که با زیبا بانو رفتیم مطب من هر چی اینار رو به زیبا بانو گفتم قبول نکرد . بخاطر همینم هست که میگم واقعا مهربونه .
سما: واقعا برات خوشحالم که اینقدر خوش شانس بودی که اومدی پیش زیبا بانو
من : اوهوم من هر روز دارم خداروشکر میکنم که الان که از آردا جدا شدم یکی مثل زیبا بانو هست که اینقدر دوستم داشته .
( نویسنده :دوستان یه توضیحی هم درباره بیماری نیلگون بدم . نیلگون توی روز های اولی که میاد پیش زیبا بانو و اکبر یه تشنج بد میکنه که میبرنش بیمارستان ولی خب چیز خاصیش نمیشه فقط این تشنج باعث میشه که هر چند وقت یکبار شوک عصبی بهش دست داده بشه و ندونه کیه و اصلا هیچ جا رو نمیشناسه و فقط در حد ۱۰ تا ۱۵ دقیقه تو گذشتش غرق میشه در صورتی که خودشم نمیدونه این گذشته خودشه)
سما : حالا این رو ولش بیا بریم تو صف که این صفایی باز میاد و بهمون گیر میده
من : باشه
و رفتیم تو صف . و خیره شدم به سما . سما دختری بود که پدر و مادرش رو از دست داده و بخاطر همین اومده پیش داییش زندگی میکنه. البته داییشم خیلی پولدار نیست و به زور میتونه تو خونه نقلیش سما رو نگه داره . و حالا چهره سما ، سما یه دختر با پوست سفید ، لبای صورتی ، چشای قهوه ای روشن با دماغ متناسب با صورتش بود و در کل چهره خوشگل و نازی داشت .
سما : هیز بدبخت خوردیم منو .
من : ها چی؟
سما : میگم خوردیم منو
من: گمشو . نه که خیلیم خوشگلی
سما : ایش از خداتم باشه با من به این زیبایی دوستی .
من : اعتماد به نفست منو کشته .
سما : همینه که هست .
من : پوففف از دست تو
و بعد از تموم شدن صف به سمت کلاس راه افتادیم . تا ظهر همینجور درگیر مدرسه بودم تا اینکه زنگ خورد و با سما از مدرسه زدیم بیرون . که یکدفعه یه موتوری جلوی پامون ترمز کرد . چون یهویی بود من و سما همزمان هین بلندی کشیدیم…..
*
*
گذشته شیرین
پارت ۵
موتوریه: سلام خانما . شنیدم غم و غصه زیاد دارین ، نظرتون با یه پاکت سیگار چیه ؟
سما: آقا برو اونوررر ، مزاحم نشو . اشتباه شنیدی ما اصلا غم و غصه ای نداریم . اگه هم داشته باشیم سیگار نمیکشیم
موتوریه کلاه کاسکت رو صورتش بود و صورتشو نمیدیدم که گفت:
موتوریه: حالا یه بار که ضرری نداره . امتحان کن شاید خوشت اومد . خوبه ها . تازه برات مارک خوباشم آوردم
و یه چشمک هم زد .
سما: انگار من هر چی میگم تو نمیفهمی مرتیکه برو اونور
و بعد به سرعت دستمو کشید و از اونجا دور شدیم .
سما : تو معلوم هست چرا خشکت زده هااا؟
من :خب میگذاشتی بگیرمش . من کم غم و غصه دارم حداقل شاید بتونم یکم خوومو آروم کنمم
سما: آخه بدبخت اگه این سیگار رو میگرفتی و اکبر میدیدش که فاتحه ات خونده بود . اصلا از اکبر که بگذریم هم واسه سلامتی خودت ۱رر داره هم اینکه زیبا بانو ببینه ناراحت میشه منو بگو که واسه خودت گفتم
و بعدشم سریع راهشو جدا کرد و به طرف خونه داییش رفت . ……
۱ هفته بعد:
۱ هفته هست که از اون ماجرای موتوریه میگذره و من وقتی عصرش رفتم خونه به حرفای سما خوب فکر کردم و دیدم راست میگه و روز بعدش که رفتیم مدرسه کلی ازش عذر خواهی کردم چون واقعا حق با اون بودد
حااا هم تو کلاس نشسته بودیم و داشتم جزوه مینوشتم که یکدفعه خانم صفایی( معاونمون) وارد کلاس شد . مجبور شدیم سریع بلند شدیم . که بعد با دستش اشاره کرد بشینین .
صفایی: خب بچه ها همگی کیفاتون رو میز میخوام چک کنم البته با اجازه خانم علوی( معلم ریاضی)
علوی: خواهش میکنم مشکلی نیست بفرمایید
و بعد صفایی شروع کرد به گشتن کیفای بچه ها . به کیف من که رسید یکدفعه از تو دستش یه چیزی رو آورد بالا که تو شوکککک موندممممم
این داستان ادامه دارد…..
یعنی چی بودههههه ؟
دوستان من توی ویرایش کردن چشمک زد رو یادم رفته حذف کنم شما ببخشید😂😂
نکنه سیگار
سلام دوستان من اول یه رمان دیگم رو یک پارتش رو میذارم اگه خوشتون اومد اون رو ادامه میدم اگه خوب نبود ادامه پارت های همین رو میذارم🙃