سهم من ازتو پارت48
من=هییییییی
جوسیکا=من تمام تلاشمو کردم تقصیر خودته
گارسون گیج نگامون میکرد
گارسون=یه شیرموز؟
نگاه تندی ب پاتریک انداختم و گفتم
من=نه ممنون داره کرم میریزه
گارسون تک خندهای کرد و ازمون دورشد
کای=کاش میاورد من میخوردم
من=میشه بحثو عوض کنین؟
جوسیکا=هی ی پیشنهاد!
من ک دنبال بهونه بودم ک بحثو عوض کنم زودی گفتم
من=خب خب
جوسیکا=بیاین جرأت حقیقت!
ویلیام=موافقم
من=منم!
همگی ک موافقت کردن شروع کردیم…جوسیکا باید از ویلیام میپرسید
جوسیکا=خب جرأت حقیقت؟
ویلیام=حقیقت بپرس
جوسیکا=کیو دوس داری؟
نگاهی بهم انداخت،سرشو انداخت پایین و خندید
ویلیام=فک کنم…همه بدونن
جوسیکا=اوممم،درسته
من=پس بچرخونین بریم بعدی
حالاجوسیکا باید ازآنا میپرسید
جوسیکا=جرأت یا حقیقت
آنا=جرأت
جوسیکا=پاشو پاتریکو ببو*س
آنا=جاااان؟عمرا
پاتریک=بیخیال:/شوخیت گرفته؟
من=دمت گرم جوسیکا خوب انتقام منو گرفتی
پاتریک=انتقام؟کدوم انتقام؟
من=یادته7سال پیش بود فک کنم همچین کار غیراخلاقیی باهام کردی
پاتریک=اون ک بخاطر خودتون بود آخرشم دیدی موفق بود؟
ویلیام=هی!
آنا=نمیکنم بچرخونین
جوسیکا=ینی چی؟پاشو ببینم پاشو
پاتریک=نه بیخیال شو
نفس عمیقی کشید…
جوسیکا=خیلی خب
ی نگاهی ب اطراف انداختم ک با ندیدن میونگ تعجب کرده پرسیدم
من=میونگ کجاست؟
همه دور و برو نگاه کردن
من=میونگ کجاست؟؟؟
ویلیام=نمیدونم،همینجا خوابیده بود!
من=پس کوووو هان؟
ویلیام=نمیییدونم
من=وااای خدا وای…اون دست من امانت بود
ازجام بلند شدم و ی نگاهی به اطراف انداختم و باصدای بلند صداش کردم
من=میوووونگ
گارسون=مشکلی پیش اومده
من=ی پسر کوچولو…همراهمون بود ندیدینش؟
اون…اون بلد نیست زبون ما صحبت کنه انگلیسی
بلده فقط!!وای خدا وای
آنا=خیلی خب ب اعصاب خودت مسلت باش
من=چطوری آنا چطوری اون که جاییو بلد نیست چه غلطی بکنم من!
جوسیکا=آروم باش پیدامیشه مطمئنم همینجاهاست
داشتم دیوونه میشدم
من=میووونگ کجایی بچه
خدایا اگه گم میشد من چیکار میکردم چیکار…
•جوسیکا
هیچکس ذرهای دنبال میونگ نمیگشت بااین حال
هی غرمیزدن و دنبال الیزابت میدویدن،نه انگار بدون
اونا باید دنبالش میگشتم…رفتم طبقه دوم کافه همه
جارو گشتم آخرم رفتم سمت حیاط…
من=میووونگ کجایی تو کوچولو
حیاط بزرگی بود…رفتم سمت مخالف
من=میوونگ
هوا کاملا تاریک بود…بااین حال رفتم پشت…