رمان پایانی برای یک آغاز
-
پایانی برای یک آغاز پارت پانزدهم
_بسهه آرتا من از تو راهنمایی نخواستم فقط برو تو مانیا و بیار بقیش با من +حالا اگه کارات تموم…
بیشتر بخوانید » -
پایانی برای یک آغاز پارت چهاردهم
آرتا لبخندی زد و گفت: نگران نباش اون با من!! شاید آرتا میتونست رامش کنه به مبل تکیه زدم و…
بیشتر بخوانید » -
پایانی برای یک آغاز پارت سیزدهــم
بعد از کلی بگو بخند از هم خداخافظی کردیم یک ساعت و نیمی میشد که باهم صحبت کرده بودیم حالم…
بیشتر بخوانید » -
پایانی برای یک آغاز پارت دوازدهم
در خونه و باز کردم و لباسام و دراوردم تلفن و برداشتم مثل بیشتر اوقات یه فست فود سفارش دادم…
بیشتر بخوانید » -
پایانی برای یک آغاز پارت یازدهـم
روی صندلی های سرد فرودگاه نشستم به دور و برم خوب نگااه کردم هرچیم باشه چندسال قراره اینجا نباشم شایدم…
بیشتر بخوانید » -
پایانی برای یک آغاز پارت دهــم
_یعنی چی؟! +تنها راه فرارت اینهه من آقاجون و میشناسم شده کل تهران که سهله کل اییران و دنبالت میگرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز پارت نهم
(مانیا) نمیدونم بینشون چی رد و بدل میشد وقتی اون مرد اومد داخل چشمام و ریز کردم و گفتم: چیشد؟!…
بیشتر بخوانید » -
پایانی برای یک آغاز پارت هشتم
کفشام و پام کردم و پا تند کردم به سمت خیابون از ترس اینکه یه وقت لو نریم سرعتم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز پارت هفتم
خنجری نگاه های بد میکرد و که سارا دستم و کشید و گفت :اصلا نگران نباشین من خودم درستش میکنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز پارت ششم
سریع رفتم با عجله پایین که نکنه کسی طوریش شده باشه وقتی رسیدم آقاجون و دیدم که نشسته و کل…
بیشتر بخوانید »