یکی بود؛یکی نبود

رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت بیست و دو

تو همین افکار بودم که به خیابون اصلی رسیدم؛دستمو بالا گرفتم و جلوی ماشین زردی تکون دادم،چند مین گذشت که جلوی پام توقف کرد،با دستای قرمز شده در ماشین و باز کردم و تو ماشین نشستم،گیج بودم و خسته،بوی تعفن برانگیز سیگار حالم و بدتر می کرد؛خصوصا صدای اون آهنگ کردی و تندی که رو مغزم اسب سواری می کرد،انگار که کائنات برای خراب کردن حال من دست به دست هم داده بودن..

_کجا می ری؟

از لحن تند راننده اخم ظریفی کردم و با سختی لب زدم:

-پارک نسیم.

انگار که صدام براش رسا نباشه داد زد:

_کجا؟؟

پوفی کشیدم و با همون لحن گفتم:

-پارک نسیم.

اینبار کمی سمتم چرخید و صورت عصبی و شلوغش رو مقابل صورتم گرفت

_چرا تو حرف زدن افه میای زن؟

چنان اخمی از نوع حرف زدنش رو پیشونیم کاشته شد که حتی ابرو های خودمم شروع به کز ، کز؛ کردن ، در همون حال غریدم:

– این چه طرز حرف زدن با یه خانومه اقا؟؟مگه اینجا چاله میدونِ که سر من داد میزنید!عرض کردم می رم پارک نسیم،اگه یکم صدای موسیقی و کم کنید بهتر می تونید صدای منو بشنوید!!

انگار که انتظار این حرکت و از من نداشت چونکه کمی تو جاش ، جا به جا شد و گفت:

_باشه ابجی جون، چرا عصبی می شی!

سکوت کردم و به جای ادامه‌ی بحث با راننده سر مو به شیشه تکیه دادم،پارک نسیم یه پارک زیبا و بزرگ نزدیک خونمون بود،کلا خونهٔ ما یه جورایی مرکز شهر بود.

با دیدن هاوش که رو به روی پارک ایستاده بود و درحال حرف زدن با پسر کنارش بود ؛رو به راننده گفتم:

-همین جا آقا.

سری تکون داد و کناری نگه داشت،مقدار کرایه رو از کیفم بیرون کشیدم و بعد از پرداخت از ماشین پیاده شدم،امیدوارم که بوی سیگار نگرفته باشم!

نگاهم و از زمین گرفتم و به هاوش دادم ، استایل های هاوش خیلی برام خاص ، شیک و مردونه بودن بدون هیچ چیز کم یا اضافی و الان کاپشن قهوه‌ای رنگی همراه جین مشکی و کتونی های کرمی رنگش خیلی زیبا به تنش نشسته بود؛نکاهم و روی پسر کنارش زوق دادم موهای بلندی داشت که خیلی ساده پشت سرش بسته بود؛کاپشن سفیدی پوشیده بود و عینکی روی چشماش خودنمایی می کرد،الان من باید جلو می رفتم؟طبیعتا آره،اونا که هنوز منو ندیده بودن!

با قدم های تند و بلند سمتشون رفتم؛بخاطر سردی بیش از حد هوا خیابونا خلوت بود پس میشد به راحتی از خیابون گذشت.
از خیابون گذشتم و با صدای رسایی مخاطب قرارش دادم

_آقا هاوش؟

با شنیدن صدام اول اون مرد ناشناس بعد خودش سمتم چرخیدن،با دیدنم کم کم لبخند محوی زد و گفت:

-سیران؛متعجبم کردی،فکر می کردم نمی یای.

کج لبخند زدم

_خُب،راستش نتونستم قانعشون کنم.

باهمون لبخند گفت:

-مشکلی نیست،«دستشو سمت پسر کنارش گرفت و ادامه داد:»این مهرشادِ،رفیق یا بهتر بگم برادر منه!«بعد دستشو سمت من گرفت و گفت:»مهرشاد این خانم محترم هم سیرانِ،سیران خانم ،مهرشاد،مهرشاد ،سیران خانم.!

از لحن هاوش هم تعجب کردم و هم لبخند زدم..

–خوشبختم سیران خانم.

محو لبخند زدم و گفتم:

_متقابلا جناب.

هاوش لبخند محوی زد و سمت مهرشاد چرخید

-برو اونوقت زنگ می زنم،بهت خبر می دم.

مهرشاد لبخند دندون نمایی زد و اورتودنسی دندوناش به رخ کشید و با گفتن “با اجازه ای”سمت ماشین پژوی سفید رنگ اونور خیابون حرکت کرد..

هاوش نگاه شو بهم داد و گفت:

-خُب سیران جان؛بی تعارف میگم،کافه یا پارک؟

صادقانه جواب دادم:

_راستش من خیلی استرس دارم،بهتره همینجا بگی؛فقط لطفاً بازم مقدمه نچین!

سرفه مصلحتی کرد و گفت:

-اوکی،اما اینجا نمیشه،همینجور صُمم بک نمیشه که حرف زد! حداقل بیا بریم تو ماشین.

سری به نشونه تایید تکون دادم و سمت ماشین مشکی رنگ هاوش حرکت کردم،در کمک راننده رو باز کردم و سوار شدم،همانا سوار شدم همانا بوی آرام بخش شکلات توی مشامم پیچید،عاشق این بوی آرام بخش بودم..

-خب شروع کنم؟

با صدای هاوش متوجه شدم که اونم سوار شده..

_آره لطفاً.

نفس عمیقی کشید و جدی نگاه شو به جلو دوخت و جمله ای که من ازش واهمه داشتم و به زبون آورد…

-باهام،ازدواج کن!

«واقعا بخاطر روند کند پارت گذاری متاسفام،انشالا حتما دیگه پارت ها سریع آپلود میشه،مرسی که هستید:)»

4.8/5 - (84 امتیاز)
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
FELIX 🐰
1 ماه قبل

رمانت خیلی قشنگه👏❤
ولی تنها مشکل اینه دیر دیر پارت میزاری

Sahar mahdavi
1 ماه قبل

زود زود پارت بزار🥰🥺

Sogol
1 ماه قبل

موفق باشی بانو💓

لیلا مرادی
1 ماه قبل

پرقدرت برگشتی خانووم آفرین به قلمت بیصبرانه منتظر ادامه رمان قشنگت هستیم😊🤗

off ?
1 ماه قبل

پارت نمیدی؟

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x