سایت مدوان
-
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت سی و دو
اتاق کوچکی که دو تا میز سفید رنگ داشت و پشت هر دو میز ؛دوتا پرستار کم سن و سال…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت سی و یک
همه بلند شدن برای بدرقه کردن،در همین حال بود که بشرا خودش و جلوی هاوش انداخت،هاوش لبخندی زد و پیش…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!یه دلجویی
سلام عزیزای دلم،امیدوارم هر جا که هستید شاد و تندرست باشید،یه مشکلاتی طی این چند برام پیش اومده و یه…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت سی ام
با نوک انگشتام چونم و لمس کردم و متفکر نگاش کردم،دبی؟خارج کشور!دور از مادری که هم عاشقشم هم در حد…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت بیست و نه
با لبخند وارد سالن شدم و افراد و از چشم گذروندم،پدر و مادر هاوش رو مبل دونفری کنار هم نشسته…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت بیست و هشت
{سیران} گیج نگاش کردم نکنه اون بازم داشت منو دست می نداخت؟تمام این افکار باعث شد بپرسم: _شوخی که نمی…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت بیست و هفت
با حس کشش دستم به تشر سمتش برگشتم و خشن دستمو از بین پنجه هاش بیرون کشیدم،قاب براق چشماش پر…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رماون یکی بود؛یکی نبود!پارت بیست و شش
آروم از خودم دورش کردم و گفتم: _خب حالا نمی خواد تو به این چیزا فکر کنی عزیزم،برو به مادر…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت بیست و پنج
کمی موهامو نوازش کرد و بعد از چند دقیقهٔ کوتاه ازم فاصله گرفت و گفت: _حالا تصمیمت چیه؟می خوای چیکار…
بیشتر بخوانید »