رمان بوی گندم
-
رمان بوی گندم پارت ۴۴
به پلک های بسته اش خیره شد و موهایش را از صورتش کنار زد انقدر نوازشش کرده بود و زیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۳
گازی به لقمه نان پنیر سبزیش زد از دیروز علاقه اش به این ساندویچ زیاد شده بود زیر چشمی نگاهش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۲
مطب دکتر خیلی شلوغ بود نمیدانست آن ها امیر را از کجا میشناختن که سریعا نوبتشان شد یعنی قبلا هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۱
مهدی با دیدنش از جا بلند شد _ سلام خوبی ؟ به گرمی جوابش را داد که موجب تعجب بیشترش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۰
امروز قرار بود به خانه حاج رضا بروند دریا هم با نامزدش آمده بود از همان بدو وردشان یک ریز…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۳۹
خودش را توی اتاق حبس کرده بود نمیخواست بیرون بیاید تا چشم در چشمش شود انقدر گریه کرده بود زیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۳۸
گندم با نگرانی از توی ماشین به بیرون نگاهی انداخت با دیدن زن جوانی که از ماشین پیاده شد تعجب…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۳۷
از صدای بسته شدن در متوجه آمدنش شد نگاهش را بالا آورد یعنی هنوزم از دستم ناراحته ببین چه الکی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۳۶
امروز جمعه بود و امیر هم در خانه بود از صبح هی به پر و پایش میپیچید نمیدانست آخر چه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۳۵
_گندم ببینمت دختر ! از حالتش فهمید که کنارش درازکشیده ملحفه را از رویش کنار زد _نگاش کن ، نگاش…
بیشتر بخوانید »