رمان بوی گندم
-
رمان بوی گندم جلد دوم پارت چهل و یک
خسته بود حالش مثل دوندههای دو ماراتون بود که یکهو از اول بودن به عقب میرسند هر بار که پا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت سی و هشت
از فشار روحی بدنش به لرزش افتاده بود دوست داشت همین الان چشمانش را باز کند و ببیند همه چیز…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت سی و هفت
تیک تاک…تیک تاک .. عقربههای ساعت بهش دهن کجی میکردن ساعت از پنج عصر هم گذشته بود و خبری از…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت سی و شش
******* ماشینش را دورتر از ویلا پارک کرده بود و تمام این جاده تنگ و خاکی را پیاده آمده بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم پارت سی و پنج
باید حتما فردا قبل از رفتن با پدرش صحبت میکرد حس میکرد آتشی در گذشته روشن شده بود که حالا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۶۵ (پایانی)
روزها از پی هم میگذشتن با فراغی باز از دانشگاه بیرون زد مشکلات زندگیش و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۶۴
انگار دست سرنوشت میخواست او را دوباره به سمت این مرد بکشاند در کنارش نه ، روبرویش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۶۳
سرش را در گردنش فرو برد بدنش چرا انقدر داغ بود ! هول کرده پسرک را روی تخت گذاشت و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۶۲
از خستگی نا نداشت، از صبح تا الان برای چاپ کتابش بیرون رفته بود این یکسال شعر نوشتن انقدر سخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۶۱
زهرا و سعید پشت در با چشمان اشکی گوش ایستاده بودن سعید بهش اشاره زد _بریم تو باید زودتر بگیم…
بیشتر بخوانید »