رمان بوی گندم
-
رمان بوی گندم پارت ۵۰
دید او را ، آن هم با چه وضعی ! نگاهش را از خرده شیشه های کف اتاق به آینه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۹
مشغول وارد کردن اطلاعات در لپ تاپ شد و در همان حال به فرانسوی با آقای راسل صحبت میکرد _نه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۸
حالا دیگر به پهنای صورتش اشک میریخت به راستی دل چه کسی را شکسته بود که اینگونه زندگیش روی سرش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۷
********* میبینم صورتمو تو آینه با لبی خسته میپرسم از خودم این غریبه کیه از من چی میخواد اون…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۶
از نگاهش یخ زد جوری که بازویش را ول کرد و یک قدم عقب رفت _چیه نگرانم شدی؟ نیش کلامش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۵
پوفی کشید و به دنبالش روانه بیرون شد حتی آدمهای داخل آنجا هم تعجب کرده بودن باورشان نمیشد این مرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۴
به پلک های بسته اش خیره شد و موهایش را از صورتش کنار زد انقدر نوازشش کرده بود و زیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۳
گازی به لقمه نان پنیر سبزیش زد از دیروز علاقه اش به این ساندویچ زیاد شده بود زیر چشمی نگاهش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۲
مطب دکتر خیلی شلوغ بود نمیدانست آن ها امیر را از کجا میشناختن که سریعا نوبتشان شد یعنی قبلا هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴۱
مهدی با دیدنش از جا بلند شد _ سلام خوبی ؟ به گرمی جوابش را داد که موجب تعجب بیشترش…
بیشتر بخوانید »