رمان بوی گندم
-
رمان بوی گندم پارت ۱۰
دریا و ساحل باز هم به سراغ وسیله های دیگر رفتن ولی گندم خستگی را بهانه کرد و روی نیمکتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۹
حاج رضا همراه حاج عباس و امیر مشغول درست کردن کباب بودن حاج فتاح هم روی تختش نشسته بود و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۸
با عصبانیت سرش را در دستانش گرفت سعید حرفش تا نوک زبانش آمد تا بگوید ولی از واکنش رفیقش میترسید…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۷
ریحانه خانم روی پا بند نبود باورش نمیشد به همین زودی پسرش سر و سامان میگیرد حاج رضا هم انگار…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۶
دستش را پشت گردنش کشید اَه لعنتی بدجور گرفته بود چشمانش را باز کرد و نگاهی به پهلویش کرد لبخندی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵
همه با تعجب نگاهش کردن حتی حاج رضا حاج فتاح ابرویی بالا انداخت :اونوقت کی به این تصمیم رسیدی تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۴
داشت اتاقش را مرتب میکرد که تقه ای به در خورد به سمت در اتاق رفت و بازش کرد که…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۳
نگاهش را از آسمان پر ستاره گرفت و به مهدی داد که هنوز سرش پایین بود چشمانش را یک بار…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲
پایش را به روی پدال گاز فشار داد همه حرصش را سر ماشین داشت خالی میکرد حرفهای پدرش در سرش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۱
سنگینی چیزی رو روی شکمش احساس میکرد اما حوصله این رو نداشت که چشمهاش رو باز کنه تو همون حالت…
بیشتر بخوانید »